در این که خاتمی دست داده شکی نیست. این که چند دست داده هم معلوم نخواهد شد. اگر فکوس را بگذاریم روی دسته گلهایی که به آب داده و فرصتهایی که به باد داده، این دادن و ندادنش چیزی از حجةالاسلامیش نه کم میکند و نه زیاد.
شاعر میفرماید طرف آنست که این پا و آن پا کردنش بگوید نه دست دادن و ندادنش.
Archive for June, 2007
نکتهی دستی
مصاحبه با یک اوباش
– جناب اوباش ممنون که حاضر شدید برای این مصاحبه.
اوباش: قابل نداره. ما خیلی چاکر اپوزیسیون هم هستیم.
– میگن اینایی که پمپ بنزینا رو آتیش زدن اوباشن. نظرتون در اینمورد چیه؟
اوباش: اولندش قبل از جیره بندی، خدا تا آدمو گرفتن و گفتن ترتیب اوباشارو دادن. دومندش عمراً اگر اوباشتر از چاکرتون پیدا کنین. تا حالا هم یه پمپ بنزین آتیش نزدم. اینا شایعس. نون تو پمپه.
– ببخشین اگر اوباشارو گرفتن پس شما…
اوباش: چه سگی بتونه خودشو برسونه به پاچهی اوباش. گفتن گرفتیم. گرفتی؟ (میخندد)
– نظرتون راجع به سهمیه بندی بنزین چیه؟
اوباش: نظر تهِ دل ما که بین خودمون بمونه اینه که اوضاع خیلی سه شده و الا هر خواهر… ولدالز… میدونه روزی سه لیتر بنزین واسه تهرون یعنی اشهد.
– خود شما با روزی سه لیتر…
اوباش: ما رو بی خیال. ما و برادرای بسیجی یه جورایی از خجالت هم در میاییم.
– قبول دارین وقتی دولت و مجلس (اونم نه دولت و مجلسی معمولی، دولت و مجلسی که به آسمون وصله) تصویب کرد و شما ریختین خیابون مال و منال عمومی رو به آتیش کشیدین فرقی نداره دکترین یا مهندس شما اوباشین دیگه.
اوباش: اولندش خیر قبول ندارم. دومندش خیلی ببخشین. گل به جمال اپوزیسیونیتون، وقتی صاف رفتی تو سینهی یارو اعصابشو خط خطی کردی دولت مولت و مجلس پجلسو و آسمون پاسمون سرش نمیشه میشا… به همه میره پی کارش.
– نظرتون راجع به آمریکا چیه؟ هیچ غلطی میتونه بکنه یا نمیتونه بکنه؟
اوباش: گوشتو یه هوا بیار جلو… این غلطایی که آقایون میکنن از ترس غلطاییه که آمریکا میتونه و میکنه.
– متشکرم. چیزی هست که خودتون بخواین بگین؟
اوباش: با درود به روان پاک رهبر انقلاب و در سایه رهبری حضرت رهبر توطئههای اراذل و اوباشی مثل شما بی نتیجه میمونه و در ضمن غنی شدن هم حق مسلم ماست.
مصاحبه با یک اوباش
– جناب اوباش ممنون که حاضر شدید برای این مصاحبه.
اوباش: قابل نداره. ما خیلی چاکر اپوزیسیون هم هستیم.
– میگن اینایی که پمپ بنزینا رو آتیش زدن اوباشن. نظرتون در اینمورد چیه؟
اوباش: اولندش قبل از جیره بندی، خدا تا آدمو گرفتن و گفتن ترتیب اوباشارو دادن. دومندش عمراً اگر اوباشتر از چاکرتون پیدا کنین. تا حالا هم یه پمپ بنزین آتیش نزدم. اینا شایعس. نون تو پمپه.
– ببخشین اگر اوباشارو گرفتن پس شما…
اوباش: چه سگی بتونه خودشو برسونه به پاچهی اوباش. گفتن گرفتیم. گرفتی؟ (میخندد)
– نظرتون راجع به سهمیه بندی بنزین چیه؟
اوباش: نظر تهِ دل ما که بین خودمون بمونه اینه که اوضاع خیلی سه شده و الا هر خواهر… ولدالز… میدونه روزی سه لیتر بنزین واسه تهرون یعنی اشهد.
– خود شما با روزی سه لیتر…
اوباش: ما رو بی خیال. ما و برادرای بسیجی یه جورایی از خجالت هم در میاییم.
– قبول دارین وقتی دولت و مجلس (اونم نه دولت و مجلسی معمولی، دولت و مجلسی که به آسمون وصله) تصویب کرد و شما ریختین خیابون مال و منال عمومی رو به آتیش کشیدین فرقی نداره دکترین یا مهندس شما اوباشین دیگه.
اوباش: اولندش خیر قبول ندارم. دومندش خیلی ببخشین. گل به جمال اپوزیسیونیتون، وقتی صاف رفتی تو سینهی یارو اعصابشو خط خطی کردی دولت مولت و مجلس پجلسو و آسمون پاسمون سرش نمیشه میشا… به همه میره پی کارش.
– نظرتون راجع به آمریکا چیه؟ هیچ غلطی میتونه بکنه یا نمیتونه بکنه؟
اوباش: گوشتو یه هوا بیار جلو… این غلطایی که آقایون میکنن از ترس غلطاییه که آمریکا میتونه و میکنه.
– متشکرم. چیزی هست که خودتون بخواین بگین؟
اوباش: با درود به روان پاک رهبر انقلاب و در سایه رهبری حضرت رهبر توطئههای اراذل و اوباشی مثل شما بی نتیجه میمونه و در ضمن غنی شدن هم حق مسلم ماست.
عمه جان وفات کرد
همین لحظاتی قبل دختر عمهجان زنگ زد و با صدایی که غم عالم در آن بود گفت نماز صبحش را که خواند از سر درد شکایت داشت. لحظاتی بعد حالش به هم خورد و تا اورژانس برسد تمام کرد.
غم عالم را ریختند در دلم. با صدایی که از شدت اندوه میلرزید گفتم همین چند روز قبل بود که با هم سر دانشجوهای پلیتکنیک و مسئلهی سنگسار بحثمان بود.
گفت جانمازش هنوز پهن است…
دلم برای چارقد و چاقچورش، برای تسبیح یکمتریش، برای جانمازش که عکس مدینه جای سجدهاش چاپ شده بود پر میکشید. بغضم ترکید. با گریه گفتم: اختلاف داشتیم اما دوستش داشتم. به هر حال اعتقاداتش بود. منم اعتقاداتم را دارم، اما میشد بدبختیهایش را هم ببینم. هر کس با شرایطی فکر میکند که در آن بزرگ شده…
دختر عمهجان زد زیر خنده. گفت این هم از کارهای عمه جانت هست. نمرده. سُر و مُر و گنده دارد به صدایت که گذاشتهام روی اسپیکر گوش میدهد و نیشش تا بنا گوشش باز است.
نوبت من بود که تلفن را محکم بزنم به زمین.
عمه جان وفات کرد
همین لحظاتی قبل دختر عمهجان زنگ زد و با صدایی که غم عالم در آن بود گفت نماز صبحش را که خواند از سر درد شکایت داشت. لحظاتی بعد حالش به هم خورد و تا اورژانس برسد تمام کرد.
غم عالم را ریختند در دلم. با صدایی که از شدت اندوه میلرزید گفتم همین چند روز قبل بود که با هم سر دانشجوهای پلیتکنیک و مسئلهی سنگسار بحثمان بود.
گفت جانمازش هنوز پهن است…
دلم برای چارقد و چاقچورش، برای تسبیح یکمتریش، برای جانمازش که عکس مدینه جای سجدهاش چاپ شده بود پر میکشید. بغضم ترکید. با گریه گفتم: اختلاف داشتیم اما دوستش داشتم. به هر حال اعتقاداتش بود. منم اعتقاداتم را دارم، اما میشد بدبختیهایش را هم ببینم. هر کس با شرایطی فکر میکند که در آن بزرگ شده…
دختر عمهجان زد زیر خنده. گفت این هم از کارهای عمه جانت هست. نمرده. سُر و مُر و گنده دارد به صدایت که گذاشتهام روی اسپیکر گوش میدهد و نیشش تا بنا گوشش باز است.
نوبت من بود که تلفن را محکم بزنم به زمین.
شما به دل نگیرید
عمه جان مثل وبلاگ من دیر به روز میشود. تازه خبر شده سلمان «سِر» شده. انگار نه انگار که مرا دو پول سیاه قبول ندارد، میپرسد چه سرّی است که ملکه این یارو را «سِر» کرده. میگویم راز و رمزی در کار نیست. آن یارو! نویسندهای بود گمنام در کوچهای بینام. حضرت امام با فتوایش کردش سلمان رشدی. خودش توی سوراخ هیبتش رفت به رودخانه. ملکه مال عهد دقیانوس هست اما نان را به نرخ روز و لقب را به افکار عمومی میبخشد. شما به دل نگیرید
شما به دل نگیرید
عمه جان مثل وبلاگ من دیر به روز میشود. تازه خبر شده سلمان «سِر» شده. انگار نه انگار که مرا دو پول سیاه قبول ندارد، میپرسد چه سرّی است که ملکه این یارو را «سِر» کرده. میگویم راز و رمزی در کار نیست. آن یارو! نویسندهای بود گمنام در کوچهای بینام. حضرت امام با فتوایش کردش سلمان رشدی. خودش توی سوراخ هیبتش رفت به رودخانه. ملکه مال عهد دقیانوس هست اما نان را به نرخ روز و لقب را به افکار عمومی میبخشد. شما به دل نگیرید
دلتنگی
بیگانهام
با تاریخی که در تخم چشمهایم نگاه میکند و خنجر میزند
بگذار چشمهای نگرانم را تلویزیونها نشان بدهند
تو میگویی بکارم خود را در تو؟
ای همه حاصلخیزی
سبزی، هزار سال است که مرده در من
درست که نگاهت در یکقدمیست
دردا که من از پا افتادهام
نگاهت یک آسمان کبوتر میپراند در من
میدانی من سر بریدن چند قمری را سوختهام؟
کویرم من
چطور باور کنم بارش باران را؟
فرشته!
افتاده از آسمان!
من از چشم خود افتادهام
فرض کن همان زمانهای قدیم است
و چشمان تو، خدای دره
من لب پرتگاه ایستادهام
دلتنگی
بیگانهام
با تاریخی که در تخم چشمهایم نگاه میکند و خنجر میزند
بگذار چشمهای نگرانم را تلویزیونها نشان بدهند
تو میگویی بکارم خود را در تو؟
ای همه حاصلخیزی
سبزی، هزار سال است که مرده در من
درست که نگاهت در یکقدمیست
دردا که من از پا افتادهام
نگاهت یک آسمان کبوتر میپراند در من
میدانی من سر بریدن چند قمری را سوختهام؟
کویرم من
چطور باور کنم بارش باران را؟
فرشته!
افتاده از آسمان!
من از چشم خود افتادهام
فرض کن همان زمانهای قدیم است
و چشمان تو، خدای دره
من لب پرتگاه ایستادهام
برود شاکر باشد
ساعت بوش را در آلبانی زدند. خوب شد ایران نرفت و الا گردنش را میزدند.