Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for November, 2004

الخلیج الفارس

Posted by balouch On November - 25 - 2004
توضیح: بعد از اینکه نشنال جئوگرافیک باعث اتحاد ملی ما ایرانیان شد عمه جان را برای انجام یک مصاحبه سراغ آقای آلن کارل رییس گروه تدوین نقشه های این اطلس فرستادم. مصاحبه ی زیر حاصل این تخیل است:

عمه جان: جناب آلن این چه نقشه ای بود که شما کشیدید؟

آلن: منظور شما از “نکشه” اسم بود؟

عمه جان: بعله. منظور ما از “نکشه” نوشتن خلیج العربیه است.

آلن: آه بعله. فراموش کرد. من وکتی دید بیست و هفت سال شما کطبه کواند و فارسی-عربی صحبت کرد و ثارالله و جندالله و جیش الله راه انداخت ما فکر کرد شما را کوشحال کرد که برای شما کلیج فارس را کلیج عربی کرد.

عمه جان: شما بیخود کرد که عوض کرد. ما که خطبه نخوندیم. مملکت که مال اونا نیست!

آلن: ولی کیلی کیلی ببکشید من هفتاد میلیون اسم ایرانی را نگاه کرد هشتاد میلیون اسم عربی را دید. فگط کواست برای شما فیورت کرد.

عمه جان: نه از این محبتها نکنین. مگه نشنیدین که آیت الله حسن روحانی هم گفته نباید نام های تاریخی عوض بشن؟

آلن: بعله حسن صحبت زیاد کرد. اما حسن فراموش هم زیاد کرد. کمینی شهر را ما درست نکرد. کیابان کالد استانبولی را هم ما اسم نگذاشت.

عمه جان: ببین مستر! من کار ندارم که شما کرد یا آنها کرد. ناصر کرد یا منصور کرد.ما با کسی شوخی خاکی نداریم. دست به گربه ی ما بزنین اون روی سگمون میاد بالا، کپیش؟


الخلیج الفارس

Posted by balouch On November - 24 - 2004
توضیح: بعد از اینکه نشنال جئوگرافیک باعث اتحاد ملی ما ایرانیان شد عمه جان را برای انجام یک مصاحبه سراغ آقای آلن کارل رییس گروه تدوین نقشه های این اطلس فرستادم. مصاحبه ی زیر حاصل این تخیل است:

عمه جان: جناب آلن این چه نقشه ای بود که شما کشیدید؟

آلن: منظور شما از “نکشه” اسم بود؟

عمه جان: بعله. منظور ما از “نکشه” نوشتن خلیج العربیه است.

آلن: آه بعله. فراموش کرد. من وکتی دید بیست و هفت سال شما کطبه کواند و فارسی-عربی صحبت کرد و ثارالله و جندالله و جیش الله راه انداخت ما فکر کرد شما را کوشحال کرد که برای شما کلیج فارس را کلیج عربی کرد.

عمه جان: شما بیخود کرد که عوض کرد. ما که خطبه نخوندیم. مملکت که مال اونا نیست!

آلن: ولی کیلی کیلی ببکشید من هفتاد میلیون اسم ایرانی را نگاه کرد هشتاد میلیون اسم عربی را دید. فگط کواست برای شما فیورت کرد.

عمه جان: نه از این محبتها نکنین. مگه نشنیدین که آیت الله حسن روحانی هم گفته نباید نام های تاریخی عوض بشن؟

آلن: بعله حسن صحبت زیاد کرد. اما حسن فراموش هم زیاد کرد. کمینی شهر را ما درست نکرد. کیابان کالد استانبولی را هم ما اسم نگذاشت.

عمه جان: ببین مستر! من کار ندارم که شما کرد یا آنها کرد. ناصر کرد یا منصور کرد.ما با کسی شوخی خاکی نداریم. دست به گربه ی ما بزنین اون روی سگمون میاد بالا، کپیش؟


پیروزی بزرگ

Posted by balouch On November - 22 - 2004
خاتمی جا زدن نظام در امر غنی سازی را یک پیروزی بزرگ برای جمهوری اسلامی نامید. انتخاب خود ایشان برای ریاست جمهوری در دو دور متوالی را می توان دو پیروزی دیگر برای جمهوری اسلامی نامید.

کشته شدن و لوطی خور شدن خون نویسندگان و شعرا و آزادیخواهان، پیروزی های بزرگ پشت سر هم دیگری است که می شود برای جمهوری اسلامی بر شمرد.

جسد بی جان زهرای کاظمی و تن نیم رمق خبرنگاران و نشریات تعطیل شده با قتلهای محفلی کرمان و اعدامهای قاچاقی بلوچستان و زن کشی مشهد را در مجموع می توان پیروزی های عدیده ی بزرگ دیگری باز هم برای جمهوری اسلامی نامید.

همانطور که ملاحظه می فرمایید در این بیست و هفت سال آقایان بی وقفه پیروزی های بزرگ رانصیب جمهوری اسلامی کرده اند اما هیهات از یک پیروزی کوچک که نصیب ملت ایران کرده باشد.


پیروزی بزرگ

Posted by balouch On November - 22 - 2004
خاتمی جا زدن نظام در امر غنی سازی را یک پیروزی بزرگ برای جمهوری اسلامی نامید. انتخاب خود ایشان برای ریاست جمهوری در دو دور متوالی را می توان دو پیروزی دیگر برای جمهوری اسلامی نامید.

کشته شدن و لوطی خور شدن خون نویسندگان و شعرا و آزادیخواهان، پیروزی های بزرگ پشت سر هم دیگری است که می شود برای جمهوری اسلامی بر شمرد.

جسد بی جان زهرای کاظمی و تن نیم رمق خبرنگاران و نشریات تعطیل شده با قتلهای محفلی کرمان و اعدامهای قاچاقی بلوچستان و زن کشی مشهد را در مجموع می توان پیروزی های عدیده ی بزرگ دیگری باز هم برای جمهوری اسلامی نامید.

همانطور که ملاحظه می فرمایید در این بیست و هفت سال آقایان بی وقفه پیروزی های بزرگ رانصیب جمهوری اسلامی کرده اند اما هیهات از یک پیروزی کوچک که نصیب ملت ایران کرده باشد.


افراد ناجور

Posted by balouch On November - 19 - 2004
فرمانده سپاه پاسداران فرموده اند که دانشگاه از لحاظ سیاسی و علمی مسئله دار است و استادان ناجوری در مراکز علمی هستند.

اینکه دانشگاه از لحاظ سیاسی و علمی مسئله دارد امری است طبیعی و باید داشته باشد. وقتی آدم از لحاظ علمی سر در آورد که می تواند عقلش را استفاده کند، از لحاظ سیاسی میل خورد کردن تره در او به شدت کاهش می یابد. و این افت تره ای، دانشگاه را مسئله دار می کند.

با توجه به اینکه در سطح مملکت امورات در دست افراد ناجور هست ایرادی هم به اساتید ناجور نمی شود گرفت.

جناب سردار نباید نگران باشد، این استادان از فیلترهای وفاداری به نظام گذشته اند. زنجیر ولایتی که به گردنشان هست نمی گذارد بدجور “ناجوری” کنند.


افراد ناجور

Posted by balouch On November - 19 - 2004
فرمانده سپاه پاسداران فرموده اند که دانشگاه از لحاظ سیاسی و علمی مسئله دار است و استادان ناجوری در مراکز علمی هستند.

اینکه دانشگاه از لحاظ سیاسی و علمی مسئله دارد امری است طبیعی و باید داشته باشد. وقتی آدم از لحاظ علمی سر در آورد که می تواند عقلش را استفاده کند، از لحاظ سیاسی میل خورد کردن تره در او به شدت کاهش می یابد. و این افت تره ای، دانشگاه را مسئله دار می کند.

با توجه به اینکه در سطح مملکت امورات در دست افراد ناجور هست ایرادی هم به اساتید ناجور نمی شود گرفت.

جناب سردار نباید نگران باشد، این استادان از فیلترهای وفاداری به نظام گذشته اند. زنجیر ولایتی که به گردنشان هست نمی گذارد بدجور “ناجوری” کنند.


تعلیقِ کاملِ غنی سازی

Posted by balouch On November - 16 - 2004
در تیمارستانی دو دیوانه برای “هسته ای” کارشان به دوئل کشید. دیوانه ی اول چوب بزرگی را تراشیده ادعا کرد آن چوب را به ما تحتِ دیوانه ی دیگر فرو خواهد کرد.

دیوانه ی دوم سه نفر را با پیغامی پیش دیوانه ی اول فرستاد. دیوانه ی اول هارت و پورت کرد اما پذیرفت که دست از ادعاهای هسته ای اش بردارد.

متن پیغام چنین بود:

اگر به زبان خوش از خر شیطان پایین آمدی که هیچ اگر نیامدی به زور پیاده ات می کنم و وادارت میکنم روی چوب تراشیده ات بنشینی.


تعلیقِ کاملِ غنی سازی

Posted by balouch On November - 16 - 2004
در تیمارستانی دو دیوانه برای “هسته ای” کارشان به دوئل کشید. دیوانه ی اول چوب بزرگی را تراشیده ادعا کرد آن چوب را به ما تحتِ دیوانه ی دیگر فرو خواهد کرد.

دیوانه ی دوم سه نفر را با پیغامی پیش دیوانه ی اول فرستاد. دیوانه ی اول هارت و پورت کرد اما پذیرفت که دست از ادعاهای هسته ای اش بردارد.

متن پیغام چنین بود:

اگر به زبان خوش از خر شیطان پایین آمدی که هیچ اگر نیامدی به زور پیاده ات می کنم و وادارت میکنم روی چوب تراشیده ات بنشینی.


عید و یکسالگی وبلاگ

Posted by balouch On November - 14 - 2004
یکسال پیش در چنین ماهی این وبلاگ آغاز به کار کرد. برای جشن گرفتن، تبریک عید فطر پارسال را عیناً امسال تکرار می کنم تا بدون تیری دو نشان را خاطرنشان کرده باشم
به زنان و د خترا نی که ا ز فقر تن فروشی می کنند ، نه
به جوا نا ن بلوچی که به جرم قاچاق تیرباران شده اند ، نه
به دست و پا و انگشت بریده ها ، نه
به سنگسار شده ها ، نه
به چاقو در سینه فرو رفتگان داخل و خارج ، نه
به یک میلیون جوان کشته شده در جنگ ، نه
به تیر باران شده ها و از جرثقال آویزان شده ها ، نه
به مسیحیان و یهود یان و زرتشتیان و بهاییان و سنی ها ، نه
به تو حضرت رهبر!به تو آقای رییس جمهور!عید مبارک باد . طاعات قبول


عید و یکسالگی وبلاگ

Posted by balouch On November - 14 - 2004
یکسال پیش در چنین ماهی این وبلاگ آغاز به کار کرد. برای جشن گرفتن، تبریک عید فطر پارسال را عیناً امسال تکرار می کنم تا بدون تیری دو نشان را خاطرنشان کرده باشم
به زنان و د خترا نی که ا ز فقر تن فروشی می کنند ، نه
به جوا نا ن بلوچی که به جرم قاچاق تیرباران شده اند ، نه
به دست و پا و انگشت بریده ها ، نه
به سنگسار شده ها ، نه
به چاقو در سینه فرو رفتگان داخل و خارج ، نه
به یک میلیون جوان کشته شده در جنگ ، نه
به تیر باران شده ها و از جرثقال آویزان شده ها ، نه
به مسیحیان و یهود یان و زرتشتیان و بهاییان و سنی ها ، نه
به تو حضرت رهبر!به تو آقای رییس جمهور!عید مبارک باد . طاعات قبول


داستانی مشترک

Posted by balouch On November - 13 - 2004
در این داستان من به تنهایی سراغ قهرمان داستان نخواهم رفت. با هم و یواش یواش به سراغش می رویم. مواظب باشید ممکن است من بر اثر عادت یکهو وسط همین کاغذ دار و طناب و اعدام یا شلاق و تعزیر راه بیندازم حتماً به من گوشزد کنید چون در این داستان بنانیست کسی بمیرد یا سرطان بگیرد یا زانوی غم در بغل بگیرد. به خود قهرمان داستان هم اگر خواست گریه و زاری راه بیندازد بی محلی کنید. فقط بر اثر عادت این کار را می کند.

قهرمان داستان در مرکز شهر ونکوور در یک آپارتمان زیبا زندگی می کند. حالا ساعت هفت بعد از ظهر است. همینطوری که منتظرش هستیم سوت بزنید. سوت زدن داستان را شادتر می کند. نگران نباشید یواش یواش سر و کله اش پیدا می شود. ببینید! آنجاست. تیپش را نگاه کنید:

شلوارک و پبراهن “تامی” و کلاه بیسبالی!

نترسید! حواسش به قدری پرت است که ما را نخواهد دید. می رود داخل آن قهوه خانه. این کار آخر هفته های اوست. اُ امروز کلی ویلخرجی کرد! کیک هویج!

بیایید برویم سراغش. اصلاً نگران نباشید من با او طرف می شوم. بیایید دنبال من.

– سلام آقا

– ؟

– اِهه. من نویسنده هستم!

– به عجب سعادتی. آقا شما رو به خدا کمی از بدبختیهای ما بنویسین!

چه بدبختی ای جناب؟ شما مگر حالا توی یکی از بزرگترین شهرهای جهان که در یکی از زیباترین استانهای دنیا واقع شده توی یک قهوه خانه ی شیک در حال میل کردن کیک و قهوه نیستید؟

– ای ی ی ی آقا از دلِ بنده که خبر نیستین!

– آقا! دل و بگذارین کنار جواب من و بدین!

– دِ مشکل همینجاست دیگه! دل و نمیشه گذاشت کنار.

– عجب پس دلِ سرکار سوار جنابعالیست؟

– یعنی چه؟ این همه کشت و کشتار و خون و خون ریزی و تجاوز…

– ببخشین شما جزو چه حزب و گروهی هستین؟

– اُ نه نه نه، اشتباه نکنین من جزو هیچ حزب و گروه و دسته ای نیستم. اصلاً از همون کوچکیها از اینطور ادا بازیها بدم میومد.

– پس به شما چی که کی کی رو میکشه.

– بعله؟! یعنی عکس العمل نشون دادن در مقابل ظلم و جور و ستم لازمه اش اینه که آدم جزو چریکهای…

– نه جانم. نه. لازمه اش اینه که اون عکس العمل و بری هونجایی که ظلم و جور و ستم میشه نشون بدی. اینجا عجالتاً کیک و قهوه ای رو که پولش و دادی میل کن.

– قاه قاه قاه. اینا کیا هستن؟

– اینا خواننده های من هستن. حواست باشه که با هزار بدبختی تا اینجا با من اومدن. منتظر بهانه هستن فراریشون ندی ها!

– شما بهش چیزی بگین! من سه نفر از افراد خونواده مو از دست دادم. دنیا داره غارت میشه. آدم داره توی یه زندون بزرگ خفه میشه…

– آقا، آقا! اینا دیگه حالشون از این حرفا به هم می خوره. حوصله ی اینطور چیزارو ندارن. بسه دیگه! چقدر شرح بدیم که چطوری میگیرن، چطوری شکنجه میدن، چطوری میکشن؟ خیلی دلخورید برید یک کاری بکنین.

– چه کاری؟ مگه به همین راحتیه؟

– نه خیلی سخته. خیلی خیلی خیلی سخته. ولی دلیل نمیشه چون اون سخته شما تن بدین به کار آسون و بیهوده.

– قاه قاه قاه اصلاً میدونی چیه من شک دارم که شما نویسنده باشین. شما مأمور دولتین! آره یک جاسوس کثیف و ضد مردم. این خواننده های تو هم یه مشت آدمای بی درد هستن!

خانمها! آقایان! بیایید برویم. من اجازه نمی دهم قهرمان داستان من و یا هر قهرمانی به خواننده های من توهین کند.

برویم از نم نم باران لذت ببریم. نگاه کنید به قهرمان داستان که چه چشم غره ای می رود به مردی که روی میزش نشست. بدش می آید می خواهد تنها باشد. یکساعت همینجا همینطوری می نشیند. بعد می رود جنسها را از پشت ویترینها نگاه می کند. در همه ی مدت غصه می خورد. آخرش می رود می خوابد. صبح زود باید برود سرِ کار. قسط خانه دارد. قسط ماشین دارد. تازگیها سرویس کامل اتاق خواب هم خریده. می خواهد برای آخر هفته ها هم یک کار پیدا کند. پیش خودمان بماند آن کار را که پیدا کرد، قهوه خانه آمدنش هم تمام می شود.


داستانی مشترک

Posted by balouch On November - 13 - 2004
در این داستان من به تنهایی سراغ قهرمان داستان نخواهم رفت. با هم و یواش یواش به سراغش می رویم. مواظب باشید ممکن است من بر اثر عادت یکهو وسط همین کاغذ دار و طناب و اعدام یا شلاق و تعزیر راه بیندازم حتماً به من گوشزد کنید چون در این داستان بنانیست کسی بمیرد یا سرطان بگیرد یا زانوی غم در بغل بگیرد. به خود قهرمان داستان هم اگر خواست گریه و زاری راه بیندازد بی محلی کنید. فقط بر اثر عادت این کار را می کند.

قهرمان داستان در مرکز شهر ونکوور در یک آپارتمان زیبا زندگی می کند. حالا ساعت هفت بعد از ظهر است. همینطوری که منتظرش هستیم سوت بزنید. سوت زدن داستان را شادتر می کند. نگران نباشید یواش یواش سر و کله اش پیدا می شود. ببینید! آنجاست. تیپش را نگاه کنید:

شلوارک و پبراهن “تامی” و کلاه بیسبالی!

نترسید! حواسش به قدری پرت است که ما را نخواهد دید. می رود داخل آن قهوه خانه. این کار آخر هفته های اوست. اُ امروز کلی ویلخرجی کرد! کیک هویج!

بیایید برویم سراغش. اصلاً نگران نباشید من با او طرف می شوم. بیایید دنبال من.

– سلام آقا

– ؟

– اِهه. من نویسنده هستم!

– به عجب سعادتی. آقا شما رو به خدا کمی از بدبختیهای ما بنویسین!

چه بدبختی ای جناب؟ شما مگر حالا توی یکی از بزرگترین شهرهای جهان که در یکی از زیباترین استانهای دنیا واقع شده توی یک قهوه خانه ی شیک در حال میل کردن کیک و قهوه نیستید؟

– ای ی ی ی آقا از دلِ بنده که خبر نیستین!

– آقا! دل و بگذارین کنار جواب من و بدین!

– دِ مشکل همینجاست دیگه! دل و نمیشه گذاشت کنار.

– عجب پس دلِ سرکار سوار جنابعالیست؟

– یعنی چه؟ این همه کشت و کشتار و خون و خون ریزی و تجاوز…

– ببخشین شما جزو چه حزب و گروهی هستین؟

– اُ نه نه نه، اشتباه نکنین من جزو هیچ حزب و گروه و دسته ای نیستم. اصلاً از همون کوچکیها از اینطور ادا بازیها بدم میومد.

– پس به شما چی که کی کی رو میکشه.

– بعله؟! یعنی عکس العمل نشون دادن در مقابل ظلم و جور و ستم لازمه اش اینه که آدم جزو چریکهای…

– نه جانم. نه. لازمه اش اینه که اون عکس العمل و بری هونجایی که ظلم و جور و ستم میشه نشون بدی. اینجا عجالتاً کیک و قهوه ای رو که پولش و دادی میل کن.

– قاه قاه قاه. اینا کیا هستن؟

– اینا خواننده های من هستن. حواست باشه که با هزار بدبختی تا اینجا با من اومدن. منتظر بهانه هستن فراریشون ندی ها!

– شما بهش چیزی بگین! من سه نفر از افراد خونواده مو از دست دادم. دنیا داره غارت میشه. آدم داره توی یه زندون بزرگ خفه میشه…

– آقا، آقا! اینا دیگه حالشون از این حرفا به هم می خوره. حوصله ی اینطور چیزارو ندارن. بسه دیگه! چقدر شرح بدیم که چطوری میگیرن، چطوری شکنجه میدن، چطوری میکشن؟ خیلی دلخورید برید یک کاری بکنین.

– چه کاری؟ مگه به همین راحتیه؟

– نه خیلی سخته. خیلی خیلی خیلی سخته. ولی دلیل نمیشه چون اون سخته شما تن بدین به کار آسون و بیهوده.

– قاه قاه قاه اصلاً میدونی چیه من شک دارم که شما نویسنده باشین. شما مأمور دولتین! آره یک جاسوس کثیف و ضد مردم. این خواننده های تو هم یه مشت آدمای بی درد هستن!

خانمها! آقایان! بیایید برویم. من اجازه نمی دهم قهرمان داستان من و یا هر قهرمانی به خواننده های من توهین کند.

برویم از نم نم باران لذت ببریم. نگاه کنید به قهرمان داستان که چه چشم غره ای می رود به مردی که روی میزش نشست. بدش می آید می خواهد تنها باشد. یکساعت همینجا همینطوری می نشیند. بعد می رود جنسها را از پشت ویترینها نگاه می کند. در همه ی مدت غصه می خورد. آخرش می رود می خوابد. صبح زود باید برود سرِ کار. قسط خانه دارد. قسط ماشین دارد. تازگیها سرویس کامل اتاق خواب هم خریده. می خواهد برای آخر هفته ها هم یک کار پیدا کند. پیش خودمان بماند آن کار را که پیدا کرد، قهوه خانه آمدنش هم تمام می شود.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!