دیشب خواب دیدم پیاده دارم می روم ایران. نرسیده به مرز، شخصی را دیدم که دارد قدم می زند. از دمبش که به شکلِ پیکان بود و چنگال بزرگ چوبی اش فهمیدم که خود شیطان الرجیم است. دیگ مسیِ بزرگی زیر بغلش بود. جلو رفتم و گفتم: جناب شیطان لعنت عرض می کنم.
سرش را بلند کرد و پرسید: تو البرادعی هستی؟
از روی کنجکاوی گفتم: بعله جانم.
دیگ بزرگ مسی را گذاشت جلویم. درِ دیگ را باز کرد و گفت: بدبخت! این شیر برنجی است که آنها برای من پخته اند. حالا که می روی حواست باشد، کمیته ای منتظر است که سرت شیره بمالد.
البرادعی به ایران می رود
April - 5 - 2004