Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

ما چه می‏دانستیم

September - 28 - 2010

مستر جرالد اسمی بود که چارلز روی خودش گذاشته بود. اگر هم او را چارلز صدا می‏کردی اعتراضی نمی‏کرد. فقط گاهی که می‏افتاد روی دنده‏ی لج حتماً باید مستر جرالد خطاب می‏شد. چارلز آدم منطقی‏ای بود. می‏گفت پدر مادرها حق دارند هر اسمی را که قشنگ تشخیص دادند بگذارند روی بچه‏اشان اما وقتی بچه خودش صاحب تشخیص شد باید مثل آب خوردن بتواند اسمش را عوض کند. چارلز هر وقت مستر جرالد می‏شد کلاه سرش می‏گذاشت و عصا به دست می‏گرفت. آن روز از روزهایی بود که اگر چارلز صدا می‏شد برایتان توضیح می‏داد:

چرا اصرار داری اسمی رو که پدر و مادرم نمی‏دونم به چه دلیل انتخاب کردن به کار ببری؟ اسم من مستر جرالده!

ما که ماجرا را می‏دانستیم به محض اینکه او را در آن لباس می‏دیدیم می‏گفتیم:

به به چارلز! چه کلاه بهت میاد.

من شخصاً همیشه توضیحات او را با تعجب و چشمانی از حدقه در آمده گوش می‏دادم و در جا می‏پرسیدم:

خب چارلز! فکر نمی‏کنی مستر جرالد ناراحت بشه ما ترو مستر جرالد صدا بزنیم؟

اونوقت قیافه چارلز تماشایی می‏شد. می‏رفت کنار. مثلاً دلسرد شده بود. می‏گفت:

بفرمایید اینهم نتیجه تبلیغات! بعد داد می‏زد:

شما از مستر جرالد چی می‏دونید؟

و بدون اونکه منتظر بمونه. هر بار چیزهایی می‏گفت که باعث خنده‏ی ما می‏شد. مخصوصاً وقتی که از هواپیمای مستر جرالد حرف می‏زد همه بچه‏های محله خودشان را می‏رساندند.

او می‏گفت:

هواپیمای «اسپیت فایر» هواپیمای الکی‏ای نبود. مستر جرالد که بغلش وامیستاد. کلاه‏اش به آسمون می‏خورد.

بعد او عصا را روی زمین دنبالش می‏کشید تا می‏رسید به درخت افرای بزرگی که جلوی کلیسا بود. ما راه را صاف می‏گذاشتیم و اگر بچه کوچکی، گربه یا سگ کسی یکهو راه می‏رفت چند نفر همصدا داد می‏زدیم که مواظب باشد و روی باند فردگاه راه نرود. از هر طرف شلیک خنده بود و گاهی بزرگترها هم از پنجره سرک می‏کشیدند. چارلز مثلاً کلاه خلبانی را روی سرش می‏گذاشت. یک عالمه چیز می‏گفت و بعد از هر کدام داد می‏زد:

چک!

و به محض آنکه می‏گفت:

آماده. سه. دو. یک. برو!

در حالیکه عصا را روی دست راستش در هوا افقی طوری نگاه داشته بود که نک آن به سمت آسمان بود با سرعتی که خودش خنده‏دار بود مسیر رفته را می‏دوید و صدایی خاص در می‏آورد. او هر لحظه مثلاً سرعت می‏گرفت و وقتی از جلوی ما رد می‏شد ما از شدت قهقهه به خودمان می‏پیچیدیم. نزدیک خانه خانم شوبارت او به سمت راست منحرف می‏شد و با صورت در میان درختچه‏های سروِ جلوی خانه سقوط می‏کرد.

دیروز سرعت چارلز از هر روز بیشتر بود. درختچه‏های جلوی خانه خانم شوبارت را هم اصلاح کرده بودند. وقتی سقوط کرد، بلند نشد عصا را بردارد، خودش را بتکاند و مثل کسی که انگار از خوابی بیدار شده به ما نگاه کند و راهش را بکشد و برود. دو دست بازِ چارلز که در طرفین بودند و پاهای به هم بسته‏اش به او حالت هواپیمایی را داده بود که سقوط کرده. در دمی، ما دور او حلقه زدیم اما از صحنه ترس می‏بارید. یکی به سرعت برق خانم شوبارت را خبر کرده بود. او آمد داد زد به اورژانس زنگ بزنیم و خودش با داد و بیداد و اشک و آه می‏خواست که چارلز بلند شود. اما تا آمبولانس نرسید. چارلز همانطور ماند.

امروز اگر گذرتان از خیابان ما بیفتد حیرت خواهید کرد. از جلوی پله‏های خانه شوبارت تا تمام چمن جلوی درختچه‏ها دسته‏های گل گذاشته شده.

ما چه می‏دانستیم که مستر جرالد برادر چارلز بوده و در جنگ جهانی دوم در سواحل سالرنو ایتالیا چارلز اشتباهی به هواپیمای او شلیک کرده. این‏ها را حالا تلویزیون درست جلوی خانه‏ی خانم شوبارت خواهر چارلز دارد ضبط می‏کند.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!