Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

بابا

March - 11 - 2009

چهارتا طناب کوچک و باریک و خوش‏رنگ را که از چهار بسته‏ی کادو باز کرده‏ام به چهار تا از بچه‏ها می‏دهم. همانطور که حدس زده‏ام رنگ زیبا و بافت خوش فرم آنها چشم کودکان را می‏گیرد. یکی سعی دارد آن را گردنبند بکند، اما کوتاه است. دیگری قصد دستبند می‏کند، اما بزرگ است. یکی بدون تعارف آن را می‏اندازد جلوی من و می‏گوید:
– این که هیچی نیست!
چهارمی مثل پاندول ساعت جلوی من تکانش می‏دهد و می‏گوید:
– سلیپی… سلیپی… گِت سلیپی.
همراه طناب خودم را تکان می‏دهم. چشمانم را می‏چرخانم و نهایتاً آن‏ها را می‏بندم و به خور و پف می‏افتم.
آن یکی طنابش را از روی زمین برمی‏دارد. حالا هر چهار نفر به رقابت می‏افتند. یکی آن را طناب جادو می‏کند و با زدنش به من ٬مرا تبدیل به خرس می‏کند. یکی به خروس. گربه. سگ. ساختمان. ربات. درخت.
تمام هنر نداشته‏ی هنرپیشگی‏ام را به کار می‏گیرم. حالتی، صدایی، حرکتی از خودم در می‏آورم. مهد کودک پر می‏شود از جیغ و داد و قهقهه. یکی یک دفعه با طناب جادویش مرا تبدیل می‏کند به بابا! سریع فکر می‏کنم و با صدایی پر مهر می‏گویم:
– بیا عزیزم. بیا قربونت برم، ببینم چی تو دستته.
می‏ایستد. می‏گوید اونجوری نه. اینجوری:
– برو بچه حوصله ندارم!


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!