از مجموعه داستان در دست انتشار: مسافران خانم لیندا وانگ
قبل از یازده سپتامبر ما کانادائیها به راحتی میرفتیم آمریکا و میآمدیم. مرزبانها خودشان عقل داشتند، میدانستند که چطوری یک کانادایی را از یک تروریست تشخیص دهند. حالا اما همهی دستورها از بالا میآید. دیروز سر مرز آنقدر اذیت شدیم که رفیق عصبیام موقع عبور پوست موزش را از پنجره به بیرون پرت کرد. وقتی اعتراض کردم گفت:
بگذار یکی از این مرزبانها لیز بخورد، گردنش بشکند.
تا خود ونکوور با هم بحث کردیم. اینجا هم دلخور از هم جدا شدیم. شبش خواب دیدم با خانم و بچهها داریم اخبار را از شبکهی سی. ان. ان تماشا میکنیم. گوینده گفت:
تروریستی با انداختن پوست موز باعث شده که یک مرزبان آمریکایی کشته و دیگری گردنش بشکند.
رنگ از رخسارم پرید. خبر نگار تلویزیون به صورت زنده از لب مرز کانادا و آمریکا درست جایی که رفیقم پوست موز را پرت کرده بود گزارش میداد. روی یک آدم گنده که مرحوم شده بود پارچهای سفید کشیده بودند و یکی را که گردنش شکسته بود با برانکارد میبردند. همان گردن شکستهای بود که خیلی ما را سر دواند!
خبر نگار گفت: بقیه را در اطلاعات دات نت بخوانید!
یازدهم سپتامبر
September - 10 - 2005