صد و بیست و چهار هزار!
چه لعنت پر بهایی!
دست در جیب عمر،
همزاد هر ثانیه
پژواکِ خندهی شیطان
در نبرد همین یک دانهی ایمان!
بردارم از سر هر دار
پشتهام از کشته شدن
خاکستر، از آتشی که افروختی
دوقورت نیم بدهکارم:
برای یک لقمهی نان!
در راهست روز حساب!
چه سجدهی هولناکی!