درست از وقتی که خبر رفتن حمید میداف را خواندم حالم خراب شد. اسپری نیترو برایم کاری نکرد. قرص مرفین را به اصرار من دکترم داده بود. به او گفتم از رفتن به بیمارستان متنفرم. گفت اسپری نیترو کاری نکرد قرص مرفین را بخور. هم یک میلیگرمش را داده بود و هم دو میلیگرمش را. میدانستم که باید دو میلی گرم را بخورم. کمی بهتر شدم اما از استراحت مطلق دست نکشیدم. شب درد چنان شد که هول بر من مسلط شد. خودم را رساندم بیمارستان. که نخواهم تبدیلش کنم به قصه حسین کرد شبستری، همین غروب مرخصم کردند. بد شد. بنا بود با منصور جان خرسندی بروم دیدن نمایشنامه غیرت در غربت. چه عزمی جزم کرده بودم که گزارش مفصلی بگذارم روی وبلاگ از نمایشنامه ای که هادی خرسندی نوشته و پروانه سلطانی و حسین افصحی در آن بازی می کنند. نشد. نشد آقا جان. به قول این فرامرز پورنوروز شاعر باز هم بفرما که خدا نیست. ممنونم از آقای صوفی که باز هم در این هیر و ویر و واویلا باز هم شرمند کرد ما را. و چه زیباست زندگی با بودن تو