بعد از مریضی، بیشتر، بالا در اتاقم میمانم. بعدازظهر که همهی بچهها جمع هستند پایین میروم. دو دخترک همسن و همبازی که همیشه با هم هستند کنارم ایستادهاند. یکی که اخیراً پدر و مادرش در بیمارستان بودهاند و جراحی شدهاند میپرسد:
عمو، دُتکُر شکم ترو بریده؟
قبل از آنکه من جواب بدهم دخترک دوم خودش را میچسباند به من و با اعتراض میگوید:
نه! دوا کرده تو دلش، درست شده.
اولی میگوید: اگه ببُرن میمُره!
و بلافاصله لبش را گاز میگیرد، چشمان سیاه و درشتش را تا جایی که میتواند باز و به همبازیاش نگاه میکند.
دختری که کنارم ایستاده دستانش را دور پایم حلقه میکند و میگوید:
عمو اگه برید، ابر بشو که بیایی تو آسمون من ترو نگاه کنم.
درخواست
January - 16 - 2009