دو سه پیچ و چند چهار راه مانده که برسیم به خانهاشان. خوابآلود است و من نمیخواهم خواب برود. میگویم من چشمامو میبندم هر وقت رسیدیم خونه تو بگو باز کنم! میگوید: نه تو نکن اکسیدنت میشه. من میکنم. منطق قویست. میپذیرم. دو سه دقیقه بعد میگویم باز نکنی ها هنوز نرسیدیم. جوابی نمیآید. در آینه نگاه میکنم تخت خوابیده.
عکسی از مهد کودک به درخواست امیر از کره جنوبی. اگر بزرگ میپسندید رویش کلیک کنید بزرگ میشود!
بلوچ جان:
جانم تازه شد با دیدن این عکس. چه جای باصفائی برای بچه ها درست کردی. کاشکی منم یک بچه بودم!
قادر جان
میشه لطفا یه عکس از مهد رو وبلاگت آپ کنی؟
امیر-کره جنوبی
قادر عزیز
چرا به جای سیاست کثیف از این بچه های پاک بیشتر نمی نویسی؟
امیر-کره جنوبی
دستت درد نکنه. اگه از مهد چیزی ننوشته بودی کلی حالم گرفته میشد.
امیر-کره