شعر زیر مال کاظم کاظمی شاعر افغانستانی است در ارتباط با پناهندگان افعانستانی. از سایت
غزل امروز افغانستان.
بازگشت
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهاي كه تهي بود، بسته خواهد شد
و در حوالي شبهاي عيد، همسايه!
صداي گريه نخواهي شنيد، همسايه!
همان غريبه كه قلّك نداشت، خواهد رفت
و كودكي كه عروسك نداشت، خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گرديده
منم كه هر كه مرا ديده، در گذر ديده
منم كه ناني اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ كه نبود ـ از گرسنگي پُر بود
به هر چه آينه، تصويري از شكست من است
به سنگ سنگ بناها نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، ميشناسندم
تمام مردم اين شهر ميشناسندم
من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم اگر دهر، ابن ملجم شد
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهام ـ كه تهي بود ـ بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت
چگونه باز نگردم؟ كه سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه! مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم؟ كه مسجد و محراب
و تيغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اينجا بود
قيامبستن و الله اكبرم آنجاست
شكسته باليام اين جا شكست طاقت نيست
كرانهاي كه در آن خوب ميپرم، آنجاست
مگير خرده كه يك پا و يك عصا دارم
مگير خرده، كه آن پاي ديگرم آنجاست
شكسته ميگذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بيشمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم
شهيد دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از يك ستاره سر ديدي
پدر نديدي و خاكستر پدر ديدي
تويي كه كوچة غربت سپردهاي با من
و نعش سوخته بر شانه بردهاي با من
تو زخم ديدي اگر تازيانه من خوردم
تو سنگ خوردي اگر آب و دانه من خوردم
اگر چه مزرع ما دانههاي جو هم داشت
و چند بتّة مستوجب درو هم داشت
اگر چه تلخ شد آرامش هميشةتان
اگر چه كودك من سنگ زد به شيشةتان
اگر چه سيبي از اين شاخه ناگهان گم شد
و ماية نگراني براي مردم شد
اگر چه متّهم جُرم مستند بودم
اگر چه لايق سنگيني لحد بودم
دم سفر مپسنديد نااميد مرا
ولو دروغ، عزيزان! بحل كنيد مرا
تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت
به اين امام قسم! چيز ديگري نبرم
به جز غبار حرم چيز ديگري نبرم
خدا زياد كند اجر دين و دنياتان
و مستجاب شود باقي دعاهاتان
هميشه قلّك فرزندهايتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد