از پنجره ی بهار، فروردین را می بینم که برای آوردن نوروز آماده می شود. سال نو بغل دست نوروز نشسته و دارد بار و بندیلش را راست و ریست می کند.
به سال نو تعظیم می کنم و به نوروز سلام می دهم و خیلی رسمی مورد خطاب قرارش می دهم:
جنابِ عید سعیدِ باستانی! این درست است که شما هم اول رد صلاحیت شدید؟
لبخندی می زند و می گوید اگر فشار مستقیم مردم نبود مرا سالها قبل خلع لباس کرده بودند.
زمستان با ریشی سپید و عمامه ای سیاه از پنجره ی «یخبندان » نیروهای لباس شخصی را به طرف ما می فرستد نوروز به سال نو توصیه می کند که احتیاط کند، سال نو بهار و طراوت وسرسبزی و نشاط را صدا می زند که محض احتیاط بغل پنجره ی زمان بایستند. من متوجه می شوم که «شادی» غایب است. نوروز می گوید بعد از انقلاب اورا دستگیر کرده اند و هنوز پرونده اش در جریان است.
می پرسم نوروز تو هم از این همه طرفداری که داری استفاده نمی کنی؟ نکند تو هم طرفدار نظام هستی.
چشمتان روز بد نبیند. رعد غرید و برق جهید. نوروز کلاهش را از سر برداشت و به طراوت تکیه داد و گفت: در طول تاریخ هم از توبره هم از آخور نخورده ام. چهار شنبه سوری نماینده ی من بود، نرفت که تا آخرین سال نما یندگی اش به همه چیز چشم بپوشد و بعد استعفا بدهد. رفت محکم ایستاد کاری کرد که در مقابلش عقب نشستند. من بر خلاف آن ها که برای عیدی دادن به مردم از روی آنها خجالت می کشند و سر به زیر می افکنند، توی چشم مردم نگاه می کنم و پیروز مندانه می روم.
می پرسم برای همین است که می گویند: نوروز پیروز؟ کسی جوابم را نمی دهد.
فروردین و نوروزو سال نوو بهار و طراوت راه افتاده اند بیایند پیش شما. جمعتان که جمع شد. شادی را آزاد کنید. نوروز را جشن بگیرید. تا سال نو بر شما مبارک باشد.
شادی را آزاد کنید
March - 19 - 2004