زهره الهيان که عکساش را ملاحظه میفرمایید، رييس كميته حقوق بشر مجلس ایران است (به خدا) او را خانم دکتر هم صدا میزنند. خانم دکتر فرموده گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل به عنوان گردشگر برای بازديد از اماكن فرهنگی ايران و ديدار با مردم به ایران برود.
من اوایل فکر میکردم زهره خیلی شبیه صادق لاریجانی است اما حالا احتمال میدهم او جدی جدی دکترا داشته باشد. گزارشگر ویژه اگر یک ریزه عقل داشته باشد حرف این رئیس را میپذیرد و با زن و بچه به یک گردش جانانه میرود. زندانهای ایران احتیاج به بازدید ندارند. نظام ما در یک چرخش تاریخی آنچه را که به صورت پنهان انجام میداد حالا علنی انجام میدهد. گزارشگر ویژه گیرم همه زندانهای ایران را بداند و عمر نوح هم داشته باشد و همه را بازدید کند چه گزارش ویژهای میخواهد تهیه کند که تا حالا خود ملت ایران به جهان مخابره نکرده باشد؟ مگر خود رئیس جمهور ویژه تاریخ آمریکا گزارش ویژه نداد که ایران در سرکوبهای سوریه نقش ویژه دارد؟ چه اتفاق ویژهای افتاد؟ دیدار با مردم ایران در کنار بازدید از اماکن فرهنگی، پیشنهاد ویژهای است که توسط فردی ویژهای به گزارشگر ویژه داده میشود. او نباید از این پیشنهاد ویژه چشم بپوشد.
در اخبار آمده است که دادگاهی مذهبی برای یک سگ حکم سنگسار صادر کرده است. اول فکر کردم پای زنای محصنه در کار است. اما به قیافه سگ نمیخورد متأهل باشد. اصلاً آه نداشت با ناله سودا کند چه برسد که برود زنا بکند. بنا به گزارشها این سگ وارد محوطه یک دادگاه شده و آنجا را ترک نکرده. احتمالاً شکایتی داشته اما حیوان نادان سر از دادگاه مذهبی در آورده. من نمیدانم سگها کی متوجه میشوند که نجس هستند و نباید سراغ دینداران بروند. همسایه ما وقتی که خبر را خوانده بود صاف آمد سراغ من. شرطی شده است. فکر میکرد این هم در ایران اتفاق افتاده است. آمده بود که اگر پتیشن اعتراضی راه انداختهایم امضا کند. وقتی گفتم این سگ اسرائیلی است و این حکم در آنجا برایش صادر شده و پتیشن کاری نمیکند، کم مانده بود شاخ دربیاورد (چون مرتب سرش را میخاراند) کمی که جای شاخهایش را خاراند گفت کاش در کشور شما بود حداقل به کام دلی میرسید و سنگسار میشد.
نه تنها برای کسانی که در ایران سینه به سینه گرگ ایستادهاند بلکه برای کسانیکه در خارج اخبار تیکه پاره کردنهای گرگها را دنبال میکنند بزرگداشت گرفتن برای آدمی زنده عجیب مینماید. در این برهه خاص آنهم در کشور ما حداقل باید طرف به خودش زحمت مردن را داده باشد تا بزرگداشت گرفتن برایش منطقی به نظر برسد و به دل بچسبد. من خیلی سعی کردم این را به اعضای انجمن هنر و ادبیات ونکوور و مخصوصاً جناب مرتضی مشتاقی موسس آن تفهیم کنم اما کاش بودید و میدیدید که چقدر عصبانی میشدند و محکومام میکردند به عدم همکاری. تقصیر شما نیست. شما هم اگر مثل من سی سال عمراتان را در خارج گذرانده بودید و در همه حالاتبا همه آنان فریاد زده بودید: گرگ، گرگ و دندان قروجه رفته بودید برای عدهای که همکاری نمیکنند و همراه نمیشوند و فریاد نمیزنند، پشتاتان از متهم شدن به عدم همکاری میلرزید: همکاری کردم و نتیجه شد «روزی برای بلوج». چه میچسبد که فارسها برای بلوچی بزرگداشت بگیرند و سنگ تمام بگذارند: مرتضی مشتاقی در بست کار و زندگیاش شد برنامه ریزی و دوندگی.
شقایق محمد علی همراه با هرمین عشقی و پروانه حسینخانی و یاسمین اقبالی و بهمن قدیمی رفتند سراغ زنده کردن شخصیتهای داستانهای من.
هادی ابراهیمی و کتی دیلمی کامل شهروند را اختصاص دادند به عکسهای رنگی و صفحات تمام قد مصاحبه و گفتار و داستان و تبلیغ.
اعضا انجمن هنر و ادبیات چه آنان که مثل فرامرز پورنوروز و منوچهر حقیقت به جان شعرها و بر رسی طنزم افتادند و چه سایرین که مثل خانم ملکمی و نقش و کیوان حقیقت در پر رنگ و جلا و با شکوه شدن آن کمک کردند چنان ذوق و شوقی داشتند که تدارکات عروسیهای ایران تداعی میشد.
وبلاگ من که در دهسال گذشته جای انعکاس دردها بود و اخبار تیکه پاره کردنهای ولایت و طرفدارانش، مدتی بود که به علت درد شدید انگشتان و قادر نبودن به تایپ «تا مدتی» شده بود. از طرفی دلم پر میکشید تا اینهمه: من شدن را به اطلاع مراجعه کنندگان وبلاگ برسانم. چاره را در آن دیدم که همچنان «تا مدتی» باقی بمانم اما از ستون حاشیه ناخنک زنان به پز دادن ادامه بدهم.
جلسه نهایتاً در روز موعود بر گزار شد. گام معلق لک لک نوشته شقایق محمد علی که بر اساس داستانهای من بود توسط بازیگری و کارگردانی خود او روی صحنه رفت. هرمین عشقی وپروانه حسین خانی و یاسمین اقبالی شخصیتهای داستانهای مرا جلوی چشمان من روی نیمکتی که خود من به یاد و خاطره جیمی بروس یکی از شخصیتهای داستانهایم خریده بودم زنده کردند. وقتی میدیدم کیلی مورفی داستان من یقه هرمین عشقی نویسنده را گرفته بود. وقتی داستان تافتههای جدا بافته در قطار روی صحنه جان میگرفت و وقتی خورشید جلوی چشم تماشاچیان گم میشد و وقتی شقایق محمد علی از داستان کوتاه کت سیاه را دوخته بود من مثل کودکی ذوق میزدم و بارها میخواستم بلند شوم و برای او و بازیکنان پر تواناش و برای معتاد بازیهای پروانه حسینخانی دست بزنم اما سالن تاتر اینلت که جای سوزن انداختن نبود به من یادآوری میکرد که سنگین و رنگین بنشینم و همچنان باد به غبغب بیندازم.
ناگهان پیام هادی خرسندی را پخش کردند: چقدر مرا بزرگداشتترتر کرد این مرد بزرگوار. پیام هادی ابراهیمی. حسن زرهی.آراز ریسمانی: لوح تقدیر انجمن ادب و هنر. لوح تقدیر انجمن ترای سیتی و شهردار کوکیتلام و دسته گلهایی به اندازه قد من:
خاک بر سر ذهنام که بزرگداشت سرش نمیشود. در همام هیر و ویر:
تصاویر زندانیهای زن و مرد داخل ایران و جسدهایی که در آسمان تاب میخورند تلخم میکنند و بزرگداشت را زهرمارم میکنند.
ذهنم مرگ ناگهانی هدی صابر را میتپید و قلبم ریسه میرفت از اشک و چشمانم فشرده میشدند از خجالت: در کشور من برای بزرگداشتی شدن حد اقل باید مرد…
از پیش پای خود تا پیش پای همه شما زمین را به قصد ادب و تشکر میبوسم.