حبیبالله لطیفی دانشجوی زندانی کرد دیگر از خونریزی کلیهها و عفونت ریه در زندان سنندج زجر نخواهد کشید. والدین و وکیل مدافع او دیگر لازم نیست برای بردن او به بیمارستان از هیچ حاجیآقایی خواهش کنند. بازپرس دیگر نمیتواند پدر او را تهدید کند که اگر پیگیر پرونده بشود کاری خواهد کرد که پسرش برای همیشه در زندان بماند. امروز او به خیل عظیم اعدامهای امسال پیوست. عمهجان و پسر عمهجانها و دختر عمهجانهای وبلاگ نویس بر خلاف جریان مهر نهاد مشکلی نخواهند داشت که با هزار آسمان ریسمان او را وابستهی گروههای مسلح و جدایی طلب نشان دهند. او کرد بود. دانشجو بود و فعال مدنی. حکم اعدامش با شناسنامهاش صادر شده.
Archive for August, 2008
کپی مدرک مهندسی پرزیدنت
به دنبال افتضاحی که مدرک قلابی علی کردان به وجود آورد عدهای نگران مدرک مهندسی جناب پریزیدنت شدهاند برای رفع هر نوع شک و شبهه کپی مدرک مهندسی ایشان را اینجا میگذارم و طبیعی است که با هر نوع اظهار نظر در اینباره برخورد خواهد شد.
مهرنهادی دیگر اعدام شد
حبیبالله لطیفی دانشجوی زندانی کرد دیگر از خونریزی کلیهها و عفونت ریه در زندان سنندج زجر نخواهد کشید. والدین و وکیل مدافع او دیگر لازم نیست برای بردن او به بیمارستان از هیچ حاجیآقایی خواهش کنند. بازپرس دیگر نمیتواند پدر او را تهدید کند که اگر پیگیر پرونده بشود کاری خواهد کرد که پسرش برای همیشه در زندان بماند. امروز او به خیل عظیم اعدامهای امسال پیوست. عمهجان و پسر عمهجانها و دختر عمهجانهای وبلاگ نویس بر خلاف جریان مهر نهاد مشکلی نخواهند داشت که با هزار آسمان ریسمان او را وابستهی گروههای مسلح و جدایی طلب نشان دهند. او کرد بود. دانشجو بود و فعال مدنی. حکم اعدامش با شناسنامهاش صادر شده.
نظر مردم اسرائیل
اخبار: علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی گفت: ما با مردم اسرائیل دوست نیستیم!
جناب مردم اسرائیل رئیس مجلس ما فرمودهاند: ما با مردم اسرائیل دوست نیستیم. نظرتان در اینباره چیست؟
مردم اسرائیل: دوستی ما پیشکششان با مردم ایران دوست باشند.
نظر مردم اسرائیل
اخبار: علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی گفت: ما با مردم اسرائیل دوست نیستیم!
جناب مردم اسرائیل رئیس مجلس ما فرمودهاند: ما با مردم اسرائیل دوست نیستیم. نظرتان در اینباره چیست؟
مردم اسرائیل: دوستی ما پیشکششان با مردم ایران دوست باشند.
لايحه قانونی کردن چند همسری
ماده 23- اختيار همسر دائم بعدي، منوط به اجازه دادگاه پس از احراز توانايي مالي مرد و تعهد اجراء عدالت بين همسران مي باشد.
تبصره- در صورت تعدد ازدواج چنانچه مهريه حال باشد و همسر اول آن را مطالبه نمايد، اجازه ثبت ازدواج مجدد منوط به پرداخت مهريه زن اول است.
فرض بفرمایید بابایی به دادگاه مراجعه میکند و اجازه میخواهد برای اختیار «همسر دائم بعدی».
رئیس دادگاه میپرسد: توی چلغوز پول از کجا میآوری؟
طرف لبخندی میزند و میگوید: اختیار دارین حاج آقا نامهی بانک ضمیمه هست.
حاج آقا نگاهی میاندازد به نامه و سوتی میزند(چیزی از مبلغ نمیگوید از روی سوت حدس بزنید). بعد حاج آقا ایشان را میفرستد پیش معاونش. در آنجا حجةالسلام به ایشان فرم «تعهد اجراء عدالت» را میدهد تا پر کرده و امضاء کند. ایشان سواد ندارند. جناب شیخ خواهری را که در دفتر کار میکند صدا میزند تا به برادر برای پر کردن فرم کمک کند. لحظاتی بعد که خواهر زحمتش را کشید و برادر انگشتش را زد، حاجآقا صدا میزند جناب (انگار نه انگار چلغوز صدایش زده بود) بفرمایید. مرد وارد میشود. حاج آقا خود کار را برمیدارد میگذارد روی کاغذ که امضاء کند چیزی یادش میآید میپرسد: مهریه همسر اولت را دادهای؟
– حاج آقا نامهی شست زدهاش را پیوست کردهام. ایشان مهرشان را سی سال قبل شب اول ازدواج بخشیدند.
لايحه قانونی کردن چند همسری
ماده 23- اختيار همسر دائم بعدي، منوط به اجازه دادگاه پس از احراز توانايي مالي مرد و تعهد اجراء عدالت بين همسران مي باشد.
تبصره- در صورت تعدد ازدواج چنانچه مهريه حال باشد و همسر اول آن را مطالبه نمايد، اجازه ثبت ازدواج مجدد منوط به پرداخت مهريه زن اول است.
فرض بفرمایید بابایی به دادگاه مراجعه میکند و اجازه میخواهد برای اختیار «همسر دائم بعدی».
رئیس دادگاه میپرسد: توی چلغوز پول از کجا میآوری؟
طرف لبخندی میزند و میگوید: اختیار دارین حاج آقا نامهی بانک ضمیمه هست.
حاج آقا نگاهی میاندازد به نامه و سوتی میزند(چیزی از مبلغ نمیگوید از روی سوت حدس بزنید). بعد حاج آقا ایشان را میفرستد پیش معاونش. در آنجا حجةالسلام به ایشان فرم «تعهد اجراء عدالت» را میدهد تا پر کرده و امضاء کند. ایشان سواد ندارند. جناب شیخ خواهری را که در دفتر کار میکند صدا میزند تا به برادر برای پر کردن فرم کمک کند. لحظاتی بعد که خواهر زحمتش را کشید و برادر انگشتش را زد، حاجآقا صدا میزند جناب (انگار نه انگار چلغوز صدایش زده بود) بفرمایید. مرد وارد میشود. حاج آقا خود کار را برمیدارد میگذارد روی کاغذ که امضاء کند چیزی یادش میآید میپرسد: مهریه همسر اولت را دادهای؟
– حاج آقا نامهی شست زدهاش را پیوست کردهام. ایشان مهرشان را سی سال قبل شب اول ازدواج بخشیدند.
دعوت به نوشتن
ما با سکوتمان و ننوشتنمان از ظلمی که به بهائیان کشورمان میرود، شریک ظالمیم. این هفت نفر بیگناه به صرف داشتن عقیدهای متفاوت در زندانند حد اقلش این است که هفت کلمه در این باره بنویسیم. همه شما را به این نوشتن دعوت میکنم.
هفت کلمه ف.م.سخن در این باره را بخوانید.
ما همه بهائی ایرانی هستیم (مطمئن نیستم به دعوت من بوده) و
شیعهی مفتخر و بهائیان در بند
وقتی خانم شیرین عبادی وکالت بهائیان در بند را پذیرفت ایرنا اعلام کرد دختر او بهایی شده است. خانم عبادی در یک مصاحبه افتخار خود و دخترانش را به شیعه بودن اعلام و همانجا گفت: اشهد ان لا الله الا الله. احتمالن رئیس کانون مدافعان حقوق بشر عصبانی بوده و میخواسته بگوید لا الله الله الله عجب گیری کردیم با این رژیم و الا این چه نوع ادای تشهد است. عمه جان میگوید اگر سنی مفتخری بود باید تا اشهد ان محمد رسول الله میرفت حالا که شیعهی مفتخریست نه تنها خودش و دخترانش بلکه موکلینش هم باید تا اشهد ان علیً ولی الله بروند.
ایرنا شیرین عبادی را تهدید کرد
دعوت به نوشتن
ما با سکوتمان و ننوشتنمان از ظلمی که به بهائیان کشورمان میرود، شریک ظالمیم. این هفت نفر بیگناه به صرف داشتن عقیدهای متفاوت در زندانند حد اقلش این است که هفت کلمه در این باره بنویسیم. همه شما را به این نوشتن دعوت میکنم.
هفت کلمه ف.م.سخن در این باره را بخوانید.
ما همه بهائی ایرانی هستیم (مطمئن نیستم به دعوت من بوده) و
شیعهی مفتخر و بهائیان در بند
وقتی خانم شیرین عبادی وکالت بهائیان در بند را پذیرفت ایرنا اعلام کرد دختر او بهایی شده است. خانم عبادی در یک مصاحبه افتخار خود و دخترانش را به شیعه بودن اعلام و همانجا گفت: اشهد ان لا الله الا الله. احتمالن رئیس کانون مدافعان حقوق بشر عصبانی بوده و میخواسته بگوید لا الله الله الله عجب گیری کردیم با این رژیم و الا این چه نوع ادای تشهد است. عمه جان میگوید اگر سنی مفتخری بود باید تا اشهد ان محمد رسول الله میرفت حالا که شیعهی مفتخریست نه تنها خودش و دخترانش بلکه موکلینش هم باید تا اشهد ان علیً ولی الله بروند.
ایرنا شیرین عبادی را تهدید کرد
داستان کوتاه
چاپار
ديشب يکی از آنطرف تاريخ آمده بود پيش من. نه اين که من برای آنطرف تاريخیها کس شناخته شدهای باشم. سر و کار است، من که سر اين چهار راه خوابم نميبرد، هر کس که بگذرد سری به من میزند.
آدم سرشناسی نبود. اما گمنام هم نبود. از چاپارها بود. در شبی سرد و بارانی که رعد میغريد و برق میجهيد و او ديوانهوار میتاخت تا به منزل بعد برسد، اسبش شيههای میکشد و راه ديگری را در پيش می گيرد. چاپار گم می شود.
وقتی که دير میکند در منزل مقصود همکارش و رئیسش دندان قروچه میروند. بعد نگران میشوند. دو باره عصبانی، دوباره نگران. روز میشود وشب میشود. چاپار ديگری میرسد. زمان میگذرد. چاپارِ گم شده در تاريخ فراموش میشود. زن و بچهاش میکشند آنچه را که در هيچ کجا منعکس نشده.
مورخين تاريخ را مینويسند، و زندگی هيچ چاپاری را در آن نمیآورند. حالا اين چاپار همانطور تاخته و سر از اينجا در آورده. خيس خيس. بيرون هنوز باران میبارد.
اين جا ونکوور است. باران اگر نبارد عجيب است.
با شيههی اسبش میروم بيرون. جلوی ماشين من اسبش را بسته به ميلهای که رويش علامت پارکينگ ممنوع است. جاي ماشينم را با اسبش عوض میکنم. اين ميهمان تاريخي گمشدهتر از آن است که توان پرداخت جريمه داشته باشد. عجله دارد. ميگويد: اين جاها بايد کاروانسرایی باشد! نوشتهای را نشانم میدهد.
داستانی از داستانهايم را نشانش میدهم: کجایی عمو؟ حالا خط اين است. کسی خط تو را نمیخواند. تازه خط مرا هم به زور میخوانند.
اصرار دارد که بايد کاروانسرایی همين دور و برها باشد. صفحهی نيازمندیهای چند هفته نامه را نشانش میدهم. برايش میخوانم: فروش املاک، بيمهی عمر، بقالی، تابلوسازی، ماساژدرمانی… همه چيز هست. کاروانسرا نداريم.
اسبش شيهه میکشد. در شهر اين کار فوقالعاده بد است.
همسايهی روبرو داد میزند: شما نمیتونيد اينو اين جا نگه دارين.
قول میدهم تا تمام شدن داستان فکر مناسبی برايش بکنم.
چاپار اعتراض میکند. وقت زيادی ندارد. میترسد راهها بدتر بشوند. میخواهد تا قبل از آنکه روز بشود برگردد.
اسبش را ه نمیبرد. اسب تازه نفسی میخواهد. نامه را نمیدهد. مسئولی میخواهد.
تا جایی میرساندمش. اما ماشين من هم خراب است.
عجله دارد. عجلهاش را درک ميکنم. کار من هم رساندن «بسته» است.
حق دارد که به دنبال اسب تازه نفسی میگردد. با اسب خستهای نمیشود تاريخ را برگشت. همانطور که با ماشين شکستهای نمیشود آن را رفت.
سعی میکنم به چاپار بفهمانم که دوهزار و پانصد دلار خرج همين يک قلم گير بکس میشود و پياده در اين باران هيچ باری را نمیشود به جايی رساند.
نمیفهمد. بهتر. گناه دارد بي نوا. اگر گم نکرده بود اين راه لعنتی را، يک جای تاريخ تکليفش روشن شده بود. عجب مخمصهای افتاده بدتر از من.
بلند میشود، از آن بلند شدنها که میشود ديد عزم جزم را. چاپارها اينگونه بودند. کمی معطل میشدند. اسبی نبود، پياده میزدند به جاده. فرز میرفت. اسبش باز شيهه کشيد.
دادزدم: ما هم شغليم. ماشين من هم خراب است. اگر کسي تعميرش نکند بغل اسب تو تاريخ میشود.
صدای آژير، صدای چند آژير، در باز بود. همه آمدند داخل.
من از در بالکنی، چاپار را که در دل تاريکی گم میشد نگاه میکردم.
خانمم نگران ايستاده بود. مرد نبض مرا گرفت. مرا روی مبل نشاندند. پتويی دورم انداختند.
خانمم گفت: بيدار که شدم ديدم درِ بالکنی باز است. وسط اتاق ايستاده، با خودش حرف میزند.وقتي مرا به طرف آمبولانس میبردند، ماشينم را جريمه کرده بودند، اما از اسب چاپار خبری نبود.
از مجموعه داستان آماده انتشار مسافران خانم لیندا وانگز