عمه جان زنگ میزند. به دلایلی احساساتش رقیق است و میشود از آن عشق و دوستی را برداشت کرد.
میگوید: بدبخت تو میتونستی طنز نویس موفقی باشی اما حیف که تنفر از نوشتههات موج میزنه. تنفر از نظام و آخوند.
میگویم: عمهجان قربان احساسات انسانیت بروم. سه برادرم را، داییام را، دختر خاله وسه پسر خالهام را، دوپسر عمویم را، خدای نازنین و رحمن و رحیمم را، امید به روز واپسینم را از من گرفتند و هنوز هم که هنوز هست با گردنهای کلفت و شکمهای برآمده صورت زرد و زعفرانی را تجویز میکنند از اینهمه تزویر و ریا چطور میشود متنفر نشد؟
Archive for May, 2007
تنفر و طنز
میترسم
سعید قنبرزهی جوان هیفده سالهای که در زاهدان اعدام شد میتوانست به اندازهی حضرت رهبر عمر کند، اما افسوس که تقدس بارگاه خونطلب است.
پنج هم بند سعید در صف مرگ ایستادهاند و مرگشان در گروی فرصتی است که وزش هر بادی آنرا فراهم خواهد کرد.
خوب یا بد، درست یا غلط کشتنها در بلوچستان بی انتقام نمیماند. میترسم فردا گلولههای انتقام فرقی بین با گناه و بیگناه نبیند.
میترسم
سعید قنبرزهی جوان هیفده سالهای که در زاهدان اعدام شد میتوانست به اندازهی حضرت رهبر عمر کند، اما افسوس که تقدس بارگاه خونطلب است.
پنج هم بند سعید در صف مرگ ایستادهاند و مرگشان در گروی فرصتی است که وزش هر بادی آنرا فراهم خواهد کرد.
خوب یا بد، درست یا غلط کشتنها در بلوچستان بی انتقام نمیماند. میترسم فردا گلولههای انتقام فرقی بین با گناه و بیگناه نبیند.
برخورد نظام با زنان
سیلی حرفی و لگد عملی
از وقتیکه حضرت رهبر نطق انقلابیاش را ایراد کرد و گفت با آمریکا مینشینیم تا وظایفش را گوشزد کنیم منتظر تلفن عمهجان بودم. گوشی را که برداشتم قبل از قربان صدقه رفتنهای الکیاش گفت دیدی حضرت رهبر چه سیلی رهبرانهای کوبید توی گوش آمریکای جهانخوار؟
گفتم عمهجان همین الآن تلویزیون نشان میدهد سه ناو هواپیمابر آمریکا وارد خلیج فارس شدند. سیلی رهبرانه حرفیست اما میترسم لگد شیطان بزرگ عملی باشد.
چه انتظار دارید؟ باز همان بوق ممتد و قطع شدنهای مشکوک.
برخورد نظام با زنان
سیلی حرفی و لگد عملی
از وقتیکه حضرت رهبر نطق انقلابیاش را ایراد کرد و گفت با آمریکا مینشینیم تا وظایفش را گوشزد کنیم منتظر تلفن عمهجان بودم. گوشی را که برداشتم قبل از قربان صدقه رفتنهای الکیاش گفت دیدی حضرت رهبر چه سیلی رهبرانهای کوبید توی گوش آمریکای جهانخوار؟
گفتم عمهجان همین الآن تلویزیون نشان میدهد سه ناو هواپیمابر آمریکا وارد خلیج فارس شدند. سیلی رهبرانه حرفیست اما میترسم لگد شیطان بزرگ عملی باشد.
چه انتظار دارید؟ باز همان بوق ممتد و قطع شدنهای مشکوک.
برنامه ای فرهنگی
خانم مهین میلانی گرامی شاعر و نویسندهی شهرمان در کتابخانهی مرکزی ونکوور در شب بزرگداشت فرهنگ آسیایی با سه شاعر آسیایی دیگر شعر خوانی خواهد داشت. پوستر این شب شعر را لطف کرده و برایم ارسال کرده اما در ذخیره و بارگذاری، کامپیوتر من راه کم سعادتی را در پیش گرفت. لذا برای اطلاعات بیشتر چاره نمیماند جز ارجاع شما به وبلاگ ایشان.
برنامه ای فرهنگی
خانم مهین میلانی گرامی شاعر و نویسندهی شهرمان در کتابخانهی مرکزی ونکوور در شب بزرگداشت فرهنگ آسیایی با سه شاعر آسیایی دیگر شعر خوانی خواهد داشت. پوستر این شب شعر را لطف کرده و برایم ارسال کرده اما در ذخیره و بارگذاری، کامپیوتر من راه کم سعادتی را در پیش گرفت. لذا برای اطلاعات بیشتر چاره نمیماند جز ارجاع شما به وبلاگ ایشان.
یادداشت
شنیدم مهستیجان در کنسرت دبی حالش خراب و به بیمارستان منتقل میشود. من عشق را با ترانههای اولیه او سوختهام. خدا عمرش را تا زندگی در ایرانی انسانی طولانی کند.
یادداشت
شنیدم مهستیجان در کنسرت دبی حالش خراب و به بیمارستان منتقل میشود. من عشق را با ترانههای اولیه او سوختهام. خدا عمرش را تا زندگی در ایرانی انسانی طولانی کند.
رذلی کنار خانهی ما
هوا آفتابیست. نشستهام کنار پنجره یک چشم به طبیعت یک چشم به صفحهی مونیتور اخبار میخوانم:
در تهران جمع آوری اراذل و اوباش به شدت ادامه دارد. فرمانده انتظامی تهران میگوید بعضی از اراذلِ دستگیر شده خالکوبی روی بدنشان دارند! خدا را شکر میکنم دور از آنجا در مملکتی بدون رذل زندگی میکنم. شُکر توی دهانم هست که چشمم میافتد به «ماری» زنِ همسایه که با لباسی مختصر افتاده و حمام آفتاب میگیرد. خالکوبیهایش شاخکهای اسلامیام را جلب میکند. میروم بیرون از دیوار کوتاه خانه دستی تکان میدهم و میگویم یک خالکوبی دور ناف، دوتا روی ساق پا، دوتا بالای سینهها، دوتا هم روی بازوها میکند هفتا باز هم هست؟ بر میگردد. یکی روی کمر دوتا مار کوچولو نزدیک گردن. میپرسم همین؟ میخواهد جاهای خطرناک را نشان دهد! صورتم را برمیگردانم، استغفار را میخوانم و میگویم: دهتا خالکوبی! تو رذلی، باید دستگیر بشی. توی دلم میگویم خود مرتضوی هم باید با جسم سختش برای دستگیریش بیاید.
قاه قاه میخندد و میگوید: خالکوبی چه ربطی به رذلی و دستگیری دارد مگر دیوانهای؟!