Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for December, 2005

تا باشد با شما سال‌ها نو بشود

Posted by balouch On December - 31 - 2005

در عصری که اگر بهانه‌ای نباشد آدم به راحتی از زندگی هم می‌گذرد فرا رسیدن سال نو میلادی را بهانه کرده برنامه‌ی رادیو بلاگ را به روز می‌کنم تا ارادت و احترام و علاقه‌ و تبریکاتم را به شما تقدیم کنم.
برنامه را به دو طریق می توانید بشنوید:
* سرعتهای خوب با کلیک کردن روی لینک بالا
* سرعتهای نه چندان خوب با ذخیره کردن برنامه شماره سیزده از داخل آرشیو رادیو در کامپیوتر خود


نگاهی به وبلاگ خدابیامرز

Posted by balouch On December - 31 - 2005

حسن وبلاگ خدابیامرز را در این آدرس می نویسد. وقتی به لیستم نگاه می کنم و می بینم نوبت او رسیده ذوق می‌کنم چرا که حسن را با آن قلم طنزش از وبلاگ قبلی‌اش می شناسم. این جوانِ طناز بیست نه ساله‌ی ساکن تبریز که اطلاع دارم ادبیات خوانده در محله‌ای از وبلاگشهر برای خودش طرفدارانی دارد. اگر گذر او به وبلاگ شما هم افتاده باشد او را از روی کامنتهای خلاقانه و جالب و طنزش به خاطر خواهید سپرد.
در آرامش تعطیلات کریمس به سراغ آرشیوش می‌روم. به خاطر انتقال از وبلاگ دیگری آرشیوش کوچک است اما من که از مدتها قبل می دانسته‌ام که این نویسنده‌ی با ارزش وبلاگشهر جزو لیستم هست نت برداری‌هایم را از آرشیو قبلی‌اش در جایی ذخیره کرده‌ام. آستینها را بالا می زنم و می روم سراغ آرشیو. بر تارک همه‌ی پستهای او «سلام علیکم» نشسته که انگار امضای طنز گونه‌ی او نه بر پا که بر پیشانی نوشتها ست. خود او «سلام» را شاعرانه ترين واژه دنيا در همه مکانها و همه زمانها می‌داند. به عقیده‌ی او «سلام» بهانه ای است برای يک شروع عاشقانه، يک تفاهم و يک دل سير گريستن.
در همان پستهای اولیه خواننده متوجه می شود که این طناز با احساس از «ام اس» رنج می برد اما تلاش خستگی نا پذیر و امید و انرژی فوق‌العاده نویسنده کاری می کند که آدم نمی تواند تحسینش نکند.
اما براستی او که بعد از دیدن فیلم آندره يی تارکوفسکی دیگر شنیدن واژه «ایثار» او را به یاد هیچ پیغمبر و امامی نمی‌اندازد چرا اسم وبلاگش را خدا بیامرز گذاشته؟ آیا تجربه‌ی شخصی او و ملاقاتی که با مرگ داشته یا باز با نگاه طنز خود برای از رو بردن بیماری خود پیشاپیش بر سر در خانه‌ی خود فاتحه‌ی خود را نوشته؟ به نظر من که وبلاگش را خوانده‌ام می تواند هر دوی اینها باشد. حسن که این چنین در چشمهای مرگ و دلتنگی و افسردگی نگاه می کند و بی پروا خودش را خدا بیامرز خطاب می کند با اینکه بلد است آبشارها را در یکسوم بخواباندا گاهی ترجیح می‌دهد آهسته توپِ واژه را در زمین شما قل دهد:بقیه در شهرگان


نگاهی به وبلاگ خدابیامرز

Posted by balouch On December - 31 - 2005

حسن وبلاگ خدابیامرز را در این آدرس می نویسد. وقتی به لیستم نگاه می کنم و می بینم نوبت او رسیده ذوق می‌کنم چرا که حسن را با آن قلم طنزش از وبلاگ قبلی‌اش می شناسم. این جوانِ طناز بیست نه ساله‌ی ساکن تبریز که اطلاع دارم ادبیات خوانده در محله‌ای از وبلاگشهر برای خودش طرفدارانی دارد. اگر گذر او به وبلاگ شما هم افتاده باشد او را از روی کامنتهای خلاقانه و جالب و طنزش به خاطر خواهید سپرد.
در آرامش تعطیلات کریمس به سراغ آرشیوش می‌روم. به خاطر انتقال از وبلاگ دیگری آرشیوش کوچک است اما من که از مدتها قبل می دانسته‌ام که این نویسنده‌ی با ارزش وبلاگشهر جزو لیستم هست نت برداری‌هایم را از آرشیو قبلی‌اش در جایی ذخیره کرده‌ام. آستینها را بالا می زنم و می روم سراغ آرشیو. بر تارک همه‌ی پستهای او «سلام علیکم» نشسته که انگار امضای طنز گونه‌ی او نه بر پا که بر پیشانی نوشتها ست. خود او «سلام» را شاعرانه ترين واژه دنيا در همه مکانها و همه زمانها می‌داند. به عقیده‌ی او «سلام» بهانه ای است برای يک شروع عاشقانه، يک تفاهم و يک دل سير گريستن.
در همان پستهای اولیه خواننده متوجه می شود که این طناز با احساس از «ام اس» رنج می برد اما تلاش خستگی نا پذیر و امید و انرژی فوق‌العاده نویسنده کاری می کند که آدم نمی تواند تحسینش نکند.
اما براستی او که بعد از دیدن فیلم آندره يی تارکوفسکی دیگر شنیدن واژه «ایثار» او را به یاد هیچ پیغمبر و امامی نمی‌اندازد چرا اسم وبلاگش را خدا بیامرز گذاشته؟ آیا تجربه‌ی شخصی او و ملاقاتی که با مرگ داشته یا باز با نگاه طنز خود برای از رو بردن بیماری خود پیشاپیش بر سر در خانه‌ی خود فاتحه‌ی خود را نوشته؟ به نظر من که وبلاگش را خوانده‌ام می تواند هر دوی اینها باشد. حسن که این چنین در چشمهای مرگ و دلتنگی و افسردگی نگاه می کند و بی پروا خودش را خدا بیامرز خطاب می کند با اینکه بلد است آبشارها را در یکسوم بخواباندا گاهی ترجیح می‌دهد آهسته توپِ واژه را در زمین شما قل دهد:بقیه در شهرگان


رو به قبله و پشت به ملت

Posted by balouch On December - 30 - 2005

وزیر نفت دکوراسیون دفترش را عوض کرده تا موقع نشستن رو به قبله باشد از وجنات وزیر چنین معلوم می‌شود که شرعیاتش از من و شما بهتر است. حتماً روایاتی دیده که پشت و رو نشستن به قبله در توالت و وزارت نفت از یک اهمیت برخوردار است. من چون تاریخ نمی‌خوانم دقیقاً نمی‌دانم که هزار و چهارصد سال قبل وزرای نفت رو به قبله می‌نشستند یا پشت به آن اما یک عکس از مصدق دارم که پشت به قبله و رو به دادگاه بین‌المللی لاهه دارد با حرارت حرف می‌زند. عکس را به عمه جان نشان دادم و گفتم: آنان که نماز صداقت به خلق برند نیاز به قبله‌ی ریا ندارند. چپ چپ نگاهم کرد و گفت: شعار نده! اگر رو به قبله ایستاده بود کسی کودتا نمی‌کرد.


رو به قبله و پشت به ملت

Posted by balouch On December - 30 - 2005

وزیر نفت دکوراسیون دفترش را عوض کرده تا موقع نشستن رو به قبله باشد از وجنات وزیر چنین معلوم می‌شود که شرعیاتش از من و شما بهتر است. حتماً روایاتی دیده که پشت و رو نشستن به قبله در توالت و وزارت نفت از یک اهمیت برخوردار است. من چون تاریخ نمی‌خوانم دقیقاً نمی‌دانم که هزار و چهارصد سال قبل وزرای نفت رو به قبله می‌نشستند یا پشت به آن اما یک عکس از مصدق دارم که پشت به قبله و رو به دادگاه بین‌المللی لاهه دارد با حرارت حرف می‌زند. عکس را به عمه جان نشان دادم و گفتم: آنان که نماز صداقت به خلق برند نیاز به قبله‌ی ریا ندارند. چپ چپ نگاهم کرد و گفت: شعار نده! اگر رو به قبله ایستاده بود کسی کودتا نمی‌کرد.


خدا وزیر نفت را معرفی کرد

Posted by balouch On December - 28 - 2005

همیشه از دست دسایس شیطان‌الرجیم نگران بودم که مبادا بتواند در وزارت نفت خلل وارد کرده باعث شود شخصی متخصص و کاردان بر کرسی بنشیند، اما وقتی در روزنامه شرق خواندم که «سید کاظم وزیری هامانه» در مصاحبه‌اش به نقل از دوستی فرموده که او را خداوند به رئیس جمهور معرفی کرده با آنکه شیطان به شدت مرا به خنده انداخته بود در جا به سجده افتادم وندران حال که حالی بود روحانی پرده‌ها برخاست و دیوار جهان به کنار رفت و با گوش جان آوایی شنیدم تو گویی حضرت حق است که با حضرت محمود سخن می‌گوید:
وبیاد آر که وزیری معرفی کردی به مجلسی که بود از جنس خود تو پس زدند پوزش را. دگر بار که حیرت کرده بودی و معرفی کردی و باز زدند او را. مگر ما، نور را در سرزمین دور به دور تو نینداختیم، انداختنی. و نا امیدی را از تو زایل کردیم به قدرت خود که هر آینه پروردگار تو بر هر چیز قادر است. آنگاه که مهر زدیم بر عقلهای مردم که شیش هزار سال ادعا داشتند و معلوم نیست چقدر تاریخ. که می‌خندیدند به جوراب تو و قد تو و قیافه تو که نمی‌دید آب را ماه به ماه و سرگرم کردیم آنانرا بین بد و بدتر تا مهر کنند برادران شناسنامه ها را و هر آیینه که بدرستی تو را مقرر کردیم رئیس جمهور که پروا ندارد خدای تو که شاه را گدا و گدا را شاه کند که اوست توانای آسمانها و زمین. آن زمان که سومین را هم معرفی کردی و نداشت پوزی و باز هم زدند پوزش را با مکر خود که مکارترین ماکرانند در مجلس و درمانده بودی و فحش دهنده بر هر کرسی به قوم بنی اسرائیل که ما آنها را من و سلوی داده بودیم و خریده بودیم نازشان را پس بر تو تیر انداختند آن قوم بلوچ که نامشان و نانشان نیست در کتاب بزرگ و به قدرت خود محافظ ترا کشتیم برای خنده و ترا محافظت کردیم برای روده‌بر شدن و هر آیینه که نا امید شدی که ترا وزیر نفت گیر نخواهد آمد پس به قدرت خود نور تاباندیم بر سیدی که کاظم است و بگو به این قوم که آیا تفکر نمی‌کنند که چگونه او را از طفولیت «وزیری» گفتند و مجلس نبود الا رأی دهنده بر او. چون همانا ما پروردگار تو هستیم و نه پروردگار هفت طبق زمین و آسمان و آنچه در بین آنهاست.


وزیر نفت در حال معرفی شدن از جانب خداوند


خدا وزیر نفت را معرفی کرد

Posted by balouch On December - 28 - 2005

همیشه از دست دسایس شیطان‌الرجیم نگران بودم که مبادا بتواند در وزارت نفت خلل وارد کرده باعث شود شخصی متخصص و کاردان بر کرسی بنشیند، اما وقتی در روزنامه شرق خواندم که «سید کاظم وزیری هامانه» در مصاحبه‌اش به نقل از دوستی فرموده که او را خداوند به رئیس جمهور معرفی کرده با آنکه شیطان به شدت مرا به خنده انداخته بود در جا به سجده افتادم وندران حال که حالی بود روحانی پرده‌ها برخاست و دیوار جهان به کنار رفت و با گوش جان آوایی شنیدم تو گویی حضرت حق است که با حضرت محمود سخن می‌گوید:
وبیاد آر که وزیری معرفی کردی به مجلسی که بود از جنس خود تو پس زدند پوزش را. دگر بار که حیرت کرده بودی و معرفی کردی و باز زدند او را. مگر ما، نور را در سرزمین دور به دور تو نینداختیم، انداختنی. و نا امیدی را از تو زایل کردیم به قدرت خود که هر آینه پروردگار تو بر هر چیز قادر است. آنگاه که مهر زدیم بر عقلهای مردم که شیش هزار سال ادعا داشتند و معلوم نیست چقدر تاریخ. که می‌خندیدند به جوراب تو و قد تو و قیافه تو که نمی‌دید آب را ماه به ماه و سرگرم کردیم آنانرا بین بد و بدتر تا مهر کنند برادران شناسنامه ها را و هر آیینه که بدرستی تو را مقرر کردیم رئیس جمهور که پروا ندارد خدای تو که شاه را گدا و گدا را شاه کند که اوست توانای آسمانها و زمین. آن زمان که سومین را هم معرفی کردی و نداشت پوزی و باز هم زدند پوزش را با مکر خود که مکارترین ماکرانند در مجلس و درمانده بودی و فحش دهنده بر هر کرسی به قوم بنی اسرائیل که ما آنها را من و سلوی داده بودیم و خریده بودیم نازشان را پس بر تو تیر انداختند آن قوم بلوچ که نامشان و نانشان نیست در کتاب بزرگ و به قدرت خود محافظ ترا کشتیم برای خنده و ترا محافظت کردیم برای روده‌بر شدن و هر آیینه که نا امید شدی که ترا وزیر نفت گیر نخواهد آمد پس به قدرت خود نور تاباندیم بر سیدی که کاظم است و بگو به این قوم که آیا تفکر نمی‌کنند که چگونه او را از طفولیت «وزیری» گفتند و مجلس نبود الا رأی دهنده بر او. چون همانا ما پروردگار تو هستیم و نه پروردگار هفت طبق زمین و آسمان و آنچه در بین آنهاست.


وزیر نفت در حال معرفی شدن از جانب خداوند


شعری از طرف خاتمی

Posted by balouch On December - 24 - 2005

خاتمی در جلسه‌ای شکلاتی گفت دوست داشت شاعر بود تا می‌توانست در باره‌ی «جوان» شعر بگوید! احتمالاً منظور ایشان «جوانان» یا «جوانی» بوده اما برای حفظ امانت بنده همان «جوان» را استفاده کرده به جای ایشان شعری در باره‌ی جوان خواهم گفت.

جوان جان!
ای خسته
پر و بالت را دستاربندان بسته
نیست این ریسمان سیاه و سپید
ببین! خودِ مار است
مبینش چنین خوش خط و خال
یادت رفت تقدیم شدی به سرورم بی بی زهرا؟
– و خوردی کتک را
– و ندیدی حرمت را
و نفهمیدی جرمت را
– و هنوز در زندانها بر باد می‌دهی عمرت را؟
جوان جان
ای خسته!
نیست عبا این که به رنگ شکلات است
شکلات است به رنگ عبا
ای خسته!
جوان جان!
زهر دیگری است این
لایه‌ای از شکلات رویش نشسته


شعری از طرف خاتمی

Posted by balouch On December - 24 - 2005

خاتمی در جلسه‌ای شکلاتی گفت دوست داشت شاعر بود تا می‌توانست در باره‌ی «جوان» شعر بگوید! احتمالاً منظور ایشان «جوانان» یا «جوانی» بوده اما برای حفظ امانت بنده همان «جوان» را استفاده کرده به جای ایشان شعری در باره‌ی جوان خواهم گفت.

جوان جان!
ای خسته
پر و بالت را دستاربندان بسته
نیست این ریسمان سیاه و سپید
ببین! خودِ مار است
مبینش چنین خوش خط و خال
یادت رفت تقدیم شدی به سرورم بی بی زهرا؟
– و خوردی کتک را
– و ندیدی حرمت را
و نفهمیدی جرمت را
– و هنوز در زندانها بر باد می‌دهی عمرت را؟
جوان جان
ای خسته!
نیست عبا این که به رنگ شکلات است
شکلات است به رنگ عبا
ای خسته!
جوان جان!
زهر دیگری است این
لایه‌ای از شکلات رویش نشسته


نگاهی به وبلاگ طرح و داستان

Posted by balouch On December - 24 - 2005

علی رادبوی وبلاگ طرح و داستان را در این آدرس برقرار کرده است.
او بازمانده‌ی نسلی است که با چند سئوال ساده بغل دیوار به رگبار بسته شد و قاتلانشان امروز به وزارت رسیده‌اند. اگر مثل من جسته گریخته اطلاعاتی از گذشته‌اش نداشته باشید رد پای هیچ فعالیتی را در نوشته هایش نخواهید دید. در جا گفته باشم باورهایی که زمانی دور آنرا شعارمی‌داد از دید خواننده تیز در لابلای نوشته هایش پنهان نمی‌ماند، اما مطالعه و تجربه و گذشت زمان به این نویسنده ساکن آمریکا وقار و افتادگی لازم را داده است که در گوشه‌ای از دنیاشهربا اتوبوسی در چرخاندن هستی شریک شود و در کنجی از وبلاگشهر با نوشتن «طرح و داستان» در گسترش شهرِ واژه و سوژه همراه گردد. وقتی سالها قبل مجموعه داستان «خانه‌های مردم» را از او خواندم متوجه شدم که به جای بلند پروازی های جوانی میخواهد در آسمان ادبیات پرواز کند. اما با کایت در آسمانی که عقابهایی در ارتفاع پرواز می‌کنند ممکن است بشود تحسین عده‌ای را برانگیخت ولی خستگی سریع به سراغ انسان می‌آید و از خیر پرواز می‌گذرد علی الخصوص که نیروی بازدارنده‌ی زندگی روزمره هر روز بیشتر ترا زمینگیر کند و بدینسان بود که غیر از تک و توکی نوشته در آرش و اینجا و آنجا چیزی از او ندیدم تا استعداد و سلیقه و اشتهای نوشتنش را در ساکی ریخت و به وبلاگشهر کوچ کرد. اول خواست قصه های «من و دخترم» را جا بیندازد چند تایی هم نوشت از آن جمله: بقیه در شهرگان دات کام


نگاهی به وبلاگ طرح و داستان

Posted by balouch On December - 23 - 2005

علی رادبوی وبلاگ طرح و داستان را در این آدرس برقرار کرده است.
او بازمانده‌ی نسلی است که با چند سئوال ساده بغل دیوار به رگبار بسته شد و قاتلانشان امروز به وزارت رسیده‌اند. اگر مثل من جسته گریخته اطلاعاتی از گذشته‌اش نداشته باشید رد پای هیچ فعالیتی را در نوشته هایش نخواهید دید. در جا گفته باشم باورهایی که زمانی دور آنرا شعارمی‌داد از دید خواننده تیز در لابلای نوشته هایش پنهان نمی‌ماند، اما مطالعه و تجربه و گذشت زمان به این نویسنده ساکن آمریکا وقار و افتادگی لازم را داده است که در گوشه‌ای از دنیاشهربا اتوبوسی در چرخاندن هستی شریک شود و در کنجی از وبلاگشهر با نوشتن «طرح و داستان» در گسترش شهرِ واژه و سوژه همراه گردد. وقتی سالها قبل مجموعه داستان «خانه‌های مردم» را از او خواندم متوجه شدم که به جای بلند پروازی های جوانی میخواهد در آسمان ادبیات پرواز کند. اما با کایت در آسمانی که عقابهایی در ارتفاع پرواز می‌کنند ممکن است بشود تحسین عده‌ای را برانگیخت ولی خستگی سریع به سراغ انسان می‌آید و از خیر پرواز می‌گذرد علی الخصوص که نیروی بازدارنده‌ی زندگی روزمره هر روز بیشتر ترا زمینگیر کند و بدینسان بود که غیر از تک و توکی نوشته در آرش و اینجا و آنجا چیزی از او ندیدم تا استعداد و سلیقه و اشتهای نوشتنش را در ساکی ریخت و به وبلاگشهر کوچ کرد. اول خواست قصه های «من و دخترم» را جا بیندازد چند تایی هم نوشت از آن جمله: بقیه در شهرگان دات کام


شکلاتی به رنگ عبا

Posted by balouch On December - 23 - 2005

نشریه چلچراغ یلدا را بهانه کرده و شب چله‌ای گذاشته و خاتمی را دعوت کرده و با دادن اسم مردی با عبای شکلاتی هوسی را برای خوردن او در آدمهای کم حافظه بیدار کرده.
دم نویسندگان و شعرا و خبرنگاران این نشریه گرم برای خودشان اصالت و رسالتی قائلند و بر آن اساس هم اقدام کرده‌اند. کاش نشریات دیگری هم می‌توانستند باشند و جلسات زیر را راه می‌انداختند:
– شب چله با زنی با دو چشم گریان به افتخار همسر پر رنج گنجی
– شب چله با خانواده‌ای با جگری پاره پاره به افتخار مادر و پدر محمدی‌ها
– شب چله با مردی با عمر بر باد رفته به افتخار امیر انتظام
– شب چله با مردی به رنگ اجحاف به افتخار ناصر زرافشان
لطفاً این لیست را تکمیل کنید حافظه‌ی مرا هم هوس شکلات از کار انداخته.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!