کتابهای منتشر شده من
برای دانلود میتوانید روی عکس کتاب کلیک کنید. پولش را هر قدر و هر چطور که خواستید به من برسانید. ندارید، فدای سرتان.
______________________________________________________________
خندهی سطحی، خندهی حجمی
ابراهیم رزمآرا*
نگاهی به طنز و کتاب فرمایش و غیره **
برخی از مقولهها بنا به کیفیت ذاتیشان و شرایط حاکم فرهنگی و تاریخی، سایه و سایههایی از آنها پدید میآید، که این سایهها در بستر زمان گسترده میشوند، تا آن جا که تاریکی آن مقوله را محاط میکند. این سایههای فراگیر ما را در کار شناختِ ماهیت آن مقوله دچار مشکل میکند و ما نیز اغلب با میل به آسانگیری و سطحینگری در امر شناخت، به سایه بسنده میکنیم.
طنز یکی از این نوعِ مقولهها در عرصهی ادبیات و ادبیات داستانی است. سهل و سهل الوصول به نظر آمدنِ طنز و نیز نوع کارکردش، همیشه آن را در سایه فکاهی قرار داده است به گونهای که در ذهن مردم مرزی میان این دو وجود ندارد. امروزه گاهی یک متنِ ـ نوشتاری یا تصویری ـ فکاهی، طنز تلقی شده و طنزی جدی در حوزهی فکاهی قرار داده میشود. به نظر میرسد مرز میان فکاهی و طنز باریکتر شده و طنزپرداز معاصر باید امروزه بیش از پیش وسواس به خرج دهد. چرا که حضور عناصری و یا عدم حضور مؤلفهای، ممکن است متن او را از حوزهی طنز خارج کرده و به سمت سایههای آن بکشاند. با وجود تشابهات صوری میانِ متون طنز و فکاهی، تمایزات اساسی میان این دو مقوله وجود دارد که با درک و نهادینه کردن آنها در ذهن میتوان تا حدود زیادی فکاهی را از طنز و ـ تا حدودی ـ طنز سره را از طنز ناسره بازشناخت.
یکی از مشخصههای اصلی فکاهی، تاریخ مصرف داشتنِ آن است. یعنی عمر آن به اندازهی عمر مادهی اولیهای است که فکاهی پرداز آن را کارمایهی خود قرار میدهد. طنزپرداز نیز اگرچه ممکن است عنصری روزمره را دستمایهی کار خود کند ـ همانند استفاده از یک خبر یا حادثهی سیاسی ـ اما در پرداختِ کارش، با تمرکز بر وجوه نامکشوف و ابعاد پنهان، از زاویهای به آن مینگرد که ویژهی خودش است. میتوان متن فکاهی را متنی دانست که از مورد ارجاعی خود فراتر نرفته و در برابر آن منفعل است، اما طنز از مورد ارجاعی متناش فراتر میرود و نسبت به آن موضعی فعال دارد.
از دیگر مواردی که در تشخیص دو مقولهی طنز و فکاهی از یکدیگر، ایجاد شک و تردید میکند، شباهت در جنسِ کارکرد و عدم درک تمایز در نوع فرایند آنها از سوی مخاطب است. به یقین تولید خنده و یا مهیا کردن فضا برای خندیدن یکی از کارکردهای اساسی طنز و فکاهی است و اشتراکِ در این کارکرد است که مخاطب را دچار سردرگمی میکند. برای رفع سوءتفاهم به نظر میرسد باید اندکی در چند و چون این محصول ـ خنده ـ تأمل کرد. جنس خنده در فکاهی با جنس خنده در طنز تفاوت ماهوی دارد. فکاهی بنا به خصلت درونیاَش آن چه تولید میکند، خندهای در سطح است. در این خنده نشانی از تأویل و تفکر وجود ندارد و هرچه هست با اتمام متن فکاهی پایان میپذیرد. طنز اما نظر به خندهای دارد که با متناَش تمام نمیشود. گاهی جنس این خنده از آه است. گاه از ملال و گاهی نیز از ترس. همانند برخی متون جدی، که معنا پس از پایان یافتن آنها آغاز میشود، خندهی مورد نظر طنز نیز پس از خود متن تازه آغاز میشود. شاید بتوان در برابر خنده سطحی که فرایند متن فکاهی است، ترکیب خنده حجمی را به کار برد که محصول متن طنز است. فرم و ساختار نیز در کارهای فکاهی و طنز با یکدیگر تفاوت دارد. در متون نوشتاری با توجه به انتخاب کلمات و نوع کاربرد آنها، نوع استفاده از اسطوره و کنایه و با دقت در لحن، زاویهی دید و مؤلفههای دیگر، میتوان فکاهی و طنز را از یکدیگر متمایز نمود.
در متون طنز معاصر بسیاری از عناصر و مؤلفههای سنتی و فرهنگی مورد نقد قرار گرفته و غالبا سعی در تقدسزدایی از اسطورههاست. البته در جوامع مختلف و بنابه شرایط متفاوت تاریخی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر آنها، طنز ـ و یا هر ژانر ادبی و هنری ـ میتواند فرم و ساختار متفاوتی داشته باشد.
برای نمونه در جوامع غربی با آغاز دوران مدرنیسم موضوع طنز در سطوح پیشرفته، بیگانگی انسان با خود، عدم توانایی ایجاد ارتباط، الینه شدن توسط کار، مکانیکی شدن مناسبات انسانی و مواردی از این قبیل است. در حالی که در جوامع توسعه نیافته طنزپرداز، بنا به نیاز مخاطباناَش و نیاز درونی خود، آسیب شناسی عدم توسعه و پیشرفت جامعه و عقب ماندگی آن را کانون توجه خود قرار داده و از این رهگذر، ناخودآگاه جمعی، سنت، فرهنگ و مذهب را بستر طنزاَش میکند. در جوامعی از این گونه، طنزپرداز با بسیاری از مفاهیم جدی و به ظاهر مقدس دست به یقه شده و با قرار دادن آنها در موقعیتهای ویژه طنز، خلع سلاحشان میکند. ناگفته پیداست که به علت حضور دیکتاتورهای پنهان و نیمه پنهان در این جوامع طنز بیشتر میل به استعاره و سمبول میکند تا بتواند در سایهی آنها، عناصری چون تقدس، تعصب و جهل ـ که زمینه را برای ظهور و حضور استبداد و استعمار آماده میکنند ـ را به ریشخند گرفته و از این طریق شکوه ساختگی و تاریخیشان را در ذهن مخاطبان بشکند.
عبدالقادر بلوچ یکی از آن نویسندههای طنزپرداز جهان سومی است و مجموعهی داستان فرمایش و غیرهی او کتابی است که طنز در آن، از نقد مناسبتهای افراد و کاستیهای رفتاری آنها در برخورد با عناصر زندگی فردی و اجتماعی تغذیه میشود. متون این کتاب گاهی با گزارش رفتار شخصیتها در موقعیتهای پیش آمده، علاوه بر تأکید بر فرد، ناخودآگاه و فرد جمعی را نیز به نقد و بازی گرفته و از این رهگذر خود را در ژانری به نام داستانِ طنز تثبیت میکنند.
از زمانی که عبدالعلی را پلیس برد، هشیار شدهام. میدانم در کانادا اگر بچه عوض توالت، وسط میهمانخانه هم کارش را کرد، نباید زد توی گوشش. قیافهی پسر دومم از یک کیلومتری داد میزند که عبداله است. ولی او فکر میکند ما اسم گذاشتن بلد نبودهایم. اسم خودش را گذاشته جرج. من از روی اجبار به آقای جرج بی تربیت خیلی احترام میگذارم. (فرمایش و غیره ـ صفحهی ۸۹)
فرمایش و غیره مجموعهای است متشکل از هفده داستان، این داستانها به ترتیب عبارتاند از: فرمایش، یکنواختی، سقوط، ترس، جواب، نامهای از ایران، نان، مسکن، آزادی، هیجان، حراج، وحشت، آقای جرج، زندگی، رفت و آمد، شام کریسمس و خانهی آقای کاسپر.
بلوچ را باید نویسندهای رئالیست (واقعگرا) دانست. فضا در داستانهای او با مؤلفههای رئال شکل میگیرد. در برخی از داستانها نیز که مؤلف عنصری غیر رئال را برای ساماندهی ساختار کارش، استخدام میکند، لحن و زبان به گونهای است که مخاطب از دایرهی بزرگ واقعیت خارج نشده و به آسانی با متن کنار میآید.
برای مثال در داستانِ ترس شخصیت اصلی که خانهاش کنار قبرستان است و مدتی است آن جا را برای خود پاتوق کرده، هوس میکند در قبری حاضر و آماده دراز بکشد. در قبر، انگار که آن پائین پنجرهای باشد، پیرمردی بامزه را میبیند که دراز کشیده است. پیرمرد از او میپرسد؛ آمدی! انگار که او را میشناسد. شخصیت خندان از قبر بیرون میآید. به نظر او حیف است که چنان پیرمرد بامزهای مرده باشد. وی خود را با عجله به خانه میرساند، در خانه هیچ کس به او توجه نمیکند. همه مشغول کار خودشاناَند. بچهها جلوی تلویزیون مسخ شدهاند. خانم نیز ضمن نگاهی به او به شستن ظرفها ادامه میدهد. روی میز نیز پاکت مکدونالد افتاده است. دخترش هنوز سرکار است و پسرش هم با کامپیوتر مشغول بازی است. او به رختخواب میرود و فردای آن روز دوباره راهی قبرستان میشود. باز هم داخلِ قبر خالی میپرد و دراز میکشد. پیرمرد این بار که نشسته است، از او میپرسد که کجا بوده و او جواب میدهد، خانهام. با شنیدن جواب او، از تمام قبرها صدای شلیک خنده بلند میشود او نمیداند آنها به چه میخندند و پیرمرد حالیاَش میکند که او مدتهاست مرده و خبر ندارد. داستان با این جملات به پایان میرسد: هوا داشت تاریک میشد. من ترسیدم که به خانهام برگردم.
در این داستان، با این که رویداد غیرواقعی است، اما زبان داستان به گونهای است که مخاطب در تعامل با آن دچار مشکل نشده و به عبارتی ساختار داستان دچار بحران نمیشود.
در اغلب داستانهای این مجموعه آن چه بیش از همه مخاطب را درگیر خود میکند، نوع پرداخت آنهاست. در واقع یکی از مشخصههای داستانگویی بلوچ، عدم افراط در توصیف و رعایت ایجاز است، سوژههایی که او در داستانهایش پرورش میدهد، غالبا سوژههایی آشنا برای مخاطب ایرانی است و مخاطب به عبارتی از چه گفتن او آگاه است. اما بلوچ هم میداند که تنها چه گفتن پیکرهی طنز و داستان را نمیسازد و این چگونه گفتن است که تکلیف متن را روشن میکند. در یکی از داستانهای مجموعهی فرمایش و غیره راوی در یک فروشگاه، شیر چهارلیتری را به قیمت بسیار ارزانی میخرد و به خانه که میرسد معلوم میشود که شیر تاریخ مصرفاَش گذشته است. همین چند جمله در داستان حراج به گونهای بسط و پرورش مییابد که تبدیل به داستانی طنز میگردد. داستانی که در آن زرنگی بازی ایرانی و حقارت و سرخوردگی راوی ـ بدون کوچکترین اشارهی موردی به آنها ـ طرح شده و مخاطب در تأویلی طنزآمیز و زیبایی شناسانه با متن شریک میشود.
رسیدن به طنز تنها از طریق فکاهی و تمسّخر میسر نیست. گاهی برای رسیدن به آن باید از باریکه راههایی چون حسرت، نوستالژی و شفقت عبور کرد. حضور چنین عناصری در زیر ساخت یک داستان طنز، نه تنها محوریت آن ـ یعنی طنز ـ را تحتالشعاع قرار نمیدهد، بلکه آن را حجیم نیز میکند.
حضور و چرخش این سطوح در حول محور طنز، فضاسازی را برای داستان ممکن میکند. این مورد را میتوان در داستانهای غیرطنز نیز مورد بررسی قرار داد. در این داستانها، گاهی نویسندهها از عنصر طنز برای گسترده کردن افقهای تأویل در متن استفاده میکنند. نمونه بارز چنین موردی را میتوان در آثار داستان نویسانی هم چون میلان کوندرا و وونهگات ردیابی نمود.
عبدالقادر بلوچ از کارآیی عناصر متضاد با طنز و چگونگی به کارگیری این عناصر، آگاه است. در فرمایش و غیره داستان زندگی، خوش ساختی خود را در سایهی به کارگیری چنین تمهیدی به دست آورده است. در این داستان طنز دچار ملال میشود، و مخاطب ملال را این بار با طنز به تجربه مینشیند.
از نگاهی ساختاری میتوان کارهای بلوچ را تقسیمبندی نموده و نسبت به ساختار هر اثر آن را در جایگاه خود بررسی کرد. او در دستهای از کارهایش موقعیت فرد مهاجر ـ ایرانی ـ را در مناسبتهای متفاوت بهانه قرار داده و از دل تعامل فرهنگ مبدأ و فرهنگ مقصد طنز را بیرون میکشد. به سبب حضور مؤلف در این فضا و درک روابط انسانی و نیز درک رابطهی فرد مهاجر با فضای مهاجرت از نزدیک، این گونه از کارهای وی موفقتر از کارهای دیگرش به نظر میرسند. از امتیازات دیگر بلوچ در به کارگیری این دستمایهها، حضور دموکراسی ذهنی او به عنوان مؤلف است. نگاه دموکراتیک و بیطرفانهی حاکم بر داستانهای او، این آثار را از شعارزدگی و تسلط معناهای ایدئولوژیک دور نگه داشته، به همین سبب در مخاطب نیز احساس رهایی و میل به تأویل برانگیخته میشود. آن چه در کارهای بلوچ ـ به طور کلی ـ اندکی جایش خالی مینماید، استفاده از تمهیدات فرمی متنوع و انتخاب زوایای دید دیگری غیراز اول شخص و شگرد حدیث نفس است. به نظر میرسد بلوچ این توانایی را دارد که بتواند با حفظ همین زیرساخت و زبان، داستانهایش را از زوایای دیگر و یا ترکیب زاویههای دید مختلف با یکدیگر، نقل کند. طنز در جامعهی ما همیشه مظلوم بوده و ساختارهای حکومتی و اجتماعی اجازهی حضور مداوم به آن ندادهاند، و در سایهی این کم حضوری و بی حضوری آن چنان که بایست، طنز نتوانسته است به تمامی خود را عرضه کند. امروزه باید طنز و طنزنویس را بیش از هر زمان دیگری کانون توجه قرار داد. تا مگر در سایهی حضور حرفهای آن، بتوان با عناصری که لباس فاخر جدیت را پوشیده و با تکیه بر امور مقدس و تاریخ اصرار بر دیکته میکنند و فرمان میرانند، مبارزه کرد و در معرض نقد و پرسش قرارشان داد.
حضور پالوده، سره و جدی طنز میتواند ما را با کاستیهایمان روبرو کند، تا اندکی به خود واقف شویم و توهم و خودبزرگ بینیهای تاریخی و ملی خود را به چالش گیریم.
اگر با توجه به آن چه گفته شد، بتوان یکی از ویژگیهای اساسی طنز را وادار کردن مخاطب به اندیشیدن از راه خنده دانست، بی هیچ تردیدی کتاب فرمایش و غیره واجد چنین ویژگی است، و بدین سبب طنز عبدالقادر بلوچ را باید جّدی گرفت.
_______________________________
*ابراهیم رزم آرا در ارومیه به دنیا آمد و از بنیانگذاران انجمن شاعران و نویسندگان جوان شهر خود بود. جایزهی کارنامه “شعر امروز ایران” را در سال 1380 از میان ۲۱۰ شاعر به همراه یزدان سلحشور کسب کرد.
هیئت داوران این جایزه ادبی را منوچهر آتشی، سیمین بهبهانی، علی باباچاهی، محمد حقوقی، محمد سپانلو، شمس لنگرودی، علی صالحی و حافظ موسوی تشکیل میدادند.
از او کتاب شعر «هنوز مرا نیافریدهاند» در سال ۱۳۸۲ در تهران منتشر شد.
وی علاوه بر شاعری در حوزههای نمایشنامه نویسی، بازیگری و کارگردانی نیز فعالیت داشت. ابراهیم رزمآرا روزنامهنگاری فعال بود و در حیطهی نقد دست به قلم بود.
قلب رزم آرا در سن چهل سالگی در بیمارستان رویال کلمبیا نیووست مینستر از کار باز ایستاد.
** این نقد بار نخست در نشریه شهروند ونکوور منتشر شده است.
*****************
*****************
*****************
درباره داستانهای عبدالقادر بلوچ
نسیم خاکسار *
ایماها و اشارهها را یک هفته بعد از آن که از ونکوور برگشتم به هلند شروع کردم به خواندن. «ایماها و اشارهها» که به نقل از خود نویسنده، مسائل روز را در آنها بهانه کرده برای نوشتن، (البته اگر هم نمیگفت ما خودمان متوجه میشدیم) کلی من را خنداند. بعد از خواندن به چند تا از دوستانم دادم بخوانند. شاید چون زیادی تعریف کرده بودم، آنها به اندازه من نخندیدند. این بود که تصمیم گرفتم اگرکتابهای بعدی او را بدهم به آنها، اولش چیزی نگویم.
یک وجب از تاریکی، مجموعه داستانهای به هم پیوسته است. در این داستانها که در هرکدام بخشی از زندگی راوی روایت میشود خواننده نه تنها با زندگی راوی آشنا میشود بلکه کلی هم اطلاعات کسب میکند از جامعهای که راوی در آن زاده شده و عاشق شده و درس خوانده و بعد دچار مشکلات فراوان شده است. با قاطعیت مینویسم طنز بلوچ در این کار که به نظر من بیشتر به یک نوول یا داستان بلند نزدیک است، بسیار قوی است.
از هر زاویه که به طنز نگاه کنی جز این راهی نداری که اعتراف کنی طنز واقعیترین بیان از واقعیت زندگی ماست، واقعیتی که باید بدانی به چه صورت و در کدام لحظه مناسب بیانش کنی یا به تصویر دربیاوری. عاشق شدن راوی و بعد برخورد خانواده با آن و ماجرای سربازی رفتن با نرفتن او بسیار خنده آور نوشته شده است. داستان کتک خوردن راوی در روز عروسیاش محشر است. و نیز ماجرای نازائی مریم و بیضههای راوی، اما ای کاش وقتی ماجرای آنها کشیده میشود به رفتن پیش دکتر درمانگاه و معلوم شدن این که هر دو طرف در کار عشقبازی بیق بیق بودهاند، با همان زبان طنز و تصویرهای رختخوابی توضیح بیشتری راوی میداد. زیرا با این توضیح که آنها بعد از شنیدن حرفهای دکتر فهمیدند از نحوه درست همخوابگی سر در نمیآوردند، یکجوریهائی به ذهن خواننده فکرهای ناجوری خطور میکند که انگار آنها جای دیگری را هدف گرفته بودند. شاید هم همین منظور بوده است. به هر حال «یک وجب تاریکی» داستان بلند خوبی است، فقط ناگهانی پایان پیدا میکند. دلیلش هم البته این است که داستانها به هم پیوسته است. و این پیوستگی در آنها خود به خود آغاز و انجامی رمانی در کار میخواهد.
مسافران خانم لیندا وانگ، مجموعه داستانی است با بیست داستان. اسم کتاب، اسم داستانی از این کتاب است. اول از همه آنرا میخوانم. در این داستان از طنز بلوچ اثری نیست. داستانی تراژیک از زندگی زنی مهاجر است که همکار راوی در کارخانه بسته بندی پودرهای خوراکی است. با تعطیل شدن کارخانه، آنها همراه چهارصد کارگر دیگر بیکار شدهاند. زن بعدها برای گذران زندگی به کاری روی میآورد که آنرا از راوی پنهان کرده، اما به تصادف راوی از آن با خبر میشود. این داستان و داستان «داغی بر دل» را با تم یا درونمایه غمناکشان، در داستانهای خوش ساخت این مجموعه میگذارم.
سه داستان دیگر که همین نمره را در ذهن من میگیرند اما با درونمایهای از طنز، تختخواب مادر بزرگ، راننده تاکسی کانادائی و داستان مواظب باش است. بلوچ هرگاه موضوعی واقعی و تجربه شده شخصیاش را از حوادث پیرامونش در زمینهای از طنز، دستمایه داستانهایش میکند، اغراقهای او در بزرگنمائی حوادث زندگی مثل چپاول اموال مادر بزرگ پیش از مردن او و یا ترس یک مهاجر بعد از ماجرای یازده سپتامبر در داستان مواظب باش بسیار گیرا و خواندنی میشود.
اطلاع از تجربهای از زندان در دوره کنونی که راوی در داستان عمق فاجعه از آن میگوید برای من تازه بود. این جاکشهای جمهوری اسلامی چه بلاهائی که سر ما در نیاوردهاند.
چند داستان است که به نظر من رسید خیلی زورکی نوشته شدهاند. داستان «چاپار» و «عزرائیل در آسمان»، و «داستان یک کره خر» از این جملهاند.
در دو داستان: داستانی مشترک و داستان شب، تمهای مشترکی دیده میشود. نویسنده سوژهای نداشته و راه افتاده که سوژههایش، شخصیتهایش یا بر اساس تم انتخابیاش، آدمهائی را پیدا کند که از آنها بنویسد.
وقتی یکی یکی داستانهای این کتاب را میخواندم و به پایان آن میرسیدم از ذهنم گذشت بنویسم بلوچ جان داستانهایت را گاه خیلی با شتاب مینویسی. داستانها از سوئی جذاباند و طنزهای جالبی دارند اما از سوئی دیگر سهل انگاریهایی هم در امر نوشتن و انکشاف در آنها دیده میشود که خوانندهای مثل من میخواهد دستت را بگیرد و بگوید کمی آرامتر بنویس. بعضی جملهها احتیاج به اصلاح دارند. در جاهائی هم کلماتی انگلیسی آمده که اگر فارسیاش میآمد بهتر بود. مثل آهنگ صدا به جای «تون صدای او» در ص 43 و ص 78 . داستان کلوپ مادر بزرگ جائی پایان پیدا میکند که انگار تازه داستان شروع شده است. گاهی موضوعی از پیش ذهن نویسنده را در برگرفته تا از آن داستانی بسازد. این اتفاقی است که در زمینهی کار بلوچ عادی است. اما در یکی امر انکشاف در داستان صورت میگیرد مثل داستان، بدون خشونت، اما در داستانی مثل چشاش یا تافته جدا بافته و داستان شب، این کار صورت نمیگیرد و کارها از حد مقالههای کوتاه چون ستون- نوشته برای روزنامه جلوتر نمیرود.
دنیاهای زیر سقف. بیشتر داستانهای این مجموعه طرحهای خوابگونه دارند. تپهای محل ملاقات مردههاست. مردی که دوست دخترش را با حشره کش غیب میکند. آدمی که ایستاده و بادبادکی را که از دست کودکی رها شده در آسمان دنبال میکند. زنی که فکر برگهای پائیزی را میخواند. زنی دیگر که همسایهی بومیاش را یک گرگ میبیند. ماجراهائی که به ظاهر بسیار عجیب و غریباند، اما با همه عجیب و غریب بودنشان واقعی مینمایند؛ و این از حُسن این داستانهاست. جهان دور و بر ما را همین کابوسها فراگرفتهاند و همین کابوسها به آن شکل داده و مادیت بخشیدهاند. همه چیز در حال چرخیدن است. و ستون نگهدارنده ای هم که این چرخ فلک به دور آن میچرخد، دیده نمیشود. اگر هم هست ما نمیبینیم.
بلوچ در این داستانها راه افتاده در این جهان معلق و چرخان و هنگام ولگردی و پرسه زنیهاش گاه میایستد و بازیگوشانه دست یکی را از توی تاریکی بیرون میکشد و میآورد بیرون – در واقع او را در معرض تماشا میگذارد- و دمی کنارش میایستد و چند کلمهای با او حرف میزند و بعد رهایش میکند و به گردشش ادامه میدهد. وقتی من داستانهای این کتاب را میخواندم گاه احساس میکردم به سیرکی دعوت شدهام و شعبده بازی که بلوچ باشد جلوی من، روی صحنه، دارد اینها را بازی میکند. داستانهای این مجموعه در مقایسه با داستانهای کتاب قبلی، هم در ساختار و هم از نظر بکارگیری تخیل، غنا و پختگی بیشتری پیدا کرده است. زبان هم در این داستانها آن مشکل زبان داستانهای قبلی را ندارد. شتاب در نوشتن جایش را به تامل بیشتر بخشیده است. و داستانها با همه سادگیشان لایه لایهاند. برای مثال نگاه کنیم به ساختار داستان در داستان «کت یک جوان گمنام». این داستان با همه سادگی، ساختاری پیچیده دارد. بعد از خواندن آن خواننده برمیگردد و حوادثی را که یکبار خوانده است از نو مرور میکند. این قدرت داستان است که او را وادار به این بازگشت میکند. گاه کت میشود محور یک واقعیت، گاه میشود واقعیت یک اشتباه. گاه واقعیت وجودی یک آدم آواره. واقعیت یک درد کهنه و قدیمی بشری و خیلی چیزهای دیگر.
با خواندن این کار با احساس رضایت از خواندن آن، دوستانه میگویم بلوچ جان دست مریزاد.
بیستم ماه جون. اوترخت
________________________
نسیم خاکسار یازدهم دی ماه سال ۱۳۲۲ (اول ژانویه ۱۹۴۴) در آبادان متولد شد. در دانشسرای تربیت معلم در اصفهان و همدان تحصیل کرد و تا اولین بازداشتش در سال ۱۳۴۶ چند سالی در روستاهای آبادان و بویراحمدی آموزگار بود. فعالیتهای ادبیاش را در داستاننویسی از سال ۱۳۴۴ آغاز کرد و بعد از انقلاب مجبور به ترک وطن شد. اکنون در هلند زندگی میکند. از نسیم خاکسار در زمینههای گوناگون: داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه، شعر و ترجمه داستان و نمایشنامه، سفر نامه و نقد ادبی سی و سه جلد کتاب تا کنون چاپ شده است. از نسیم خاکسار دو مجموعه داستان به نام «بقال خرزویل» و «بین دو در» و یک رمان به نام «بادنماها و شلاقها» و یک مجموعه نمایشنامه به نام «زیر سقف» و سفر نامه او به تاجیکستان به نام «سفر تاجیکستان» به زبان هلندی ترجمه و منتشر شده است. نسیم خاکسار تا کنون موفق به دریافت دو جایزه ادبی شده است: دیپلم افتخار بهترین کتاب برای نوجوانان. پراک ۱۹۸۰ برای کتاب: اگر آدمها همدیگر را دوست بدارند و جایزه بینالمللی نویسندگان آزاده جهان (از سوی بنیاد لیلیان هلمت و داشیل هامت- نیویورک،۱۹۹۳). شماری از کارهای او شامل شعر مقاله و داستانهای کوتاه به زبان آلمانی، انگلیسی، هلندی، فرانسوی و سوئدی ترجمه و در جنگهای ادبی و گزیدههای داستان چاپ شده است. از نمایشنامههای او، آخرین نامه، زیر سقفی ارزان، ماهیهای ساردین و پناهندگان در هلند به زبان هلندی روی صحنه رفته است.
از این نمایشنامهها «آخرین نامه» به فارسی و آلمانی به کارگردانی هایده ترابی در آلمان و چند بار دیگر به کارگردانی ناصر یوسفی و ناصر رحمانی نژاد در کشورهای مختلف روی صحنه رفته است. و «زیر سقفی ارزان» نیز به آلمانی به کارگردانی احمد نیک آذر در آلمان اجرا شده است. بعد از ترجمه رمانی به نام «خانهای خالی» اثر مارخا مینکو، نویسنده هلندی که در سال ۲۰۰۴ چاپ و منتشر شده است، تازه ترین کار او ترجمه مجموعه شعری است از روتخر کوپلاند، شاعر برجسته هلند، به فارسی به نام: آنگاه که این را دیدم”. نسیم خاکسار در این مدت که در هلند بود غیر از نوشتن، برای چند سالی نیز در دانشگاه اوترخت، بخش شرقشناسی با سمت نویسنده مهمان کار تدریس و تحقیق میکرد. سه سالی هم با بنیاد تئاتر کار کرد که حاصل کارش نوشتن چند نمایشنامه بود که همه آنها به زبان هلندی روی صحنه آمدند. آخرین کارش بنام «پناهندگان» به اسم «پچ پچهای شبانه» به کارگردانی هلمرت وودن برخ به مدت سه ماه روی صحنه بود. چند باری در فستیوالهای معتبر ادبی جهانی شرکت داشت. «ادبیات زیر سایه تبر» و «وطن، میراث بی شکوه اولیس» دو متنی بود که در فستیوال ادبی جهانی در دوبلین خواند. در این فستیوال، شیموس هینی، هارولد پینتر، تونی ماریسون و نادین گوردیمر حضور داشتند. در سال ۲۰۰۵ به دعوت انجمن قلم آمریکا به نیویورک دعوت داشت. برای شرکت در معرفی کتاب«روزگار غریبی است نازنین» که گزیده داستان و شعر و نثر نویسندگان ایرانی بود. و داستان بقال خرزویل در این مجموعه ترجمه وچاپ شده است.
****************
****************
****************
نگاهی به مجموعه داستان دنیاهای زیر یک سقف
آزاده دواچی
شهرگان:
ادوارد سعید در كتاب تأملاتی بر تبعید و ادبیات بر این باور است كه گرچه تجربهی تبعید برای بسیاری تلخ و جبرانناپذیر است، اما درعینحال منجر به پیدایش استعدادها و بروز تواناییهای شخص تبعیدی میشود. این مسئله به خصوص در مورد ادبیات تبعید ارزش خاصی دارد چرا که ادبیات تبعید در نظر ادوارد سعید از آنجایی اهمیت دارد كه نویسنده میتواند از طریق نوشتار تجربههای تبعید را به مخاطب انتقال دهد. انتقال این تجربهها میتواند از دردهای دوری از وطن در شخص تبعیدی بکاهد و به این ترتیب قادر است كه بحرانها و نابسامانیهای نویسنده را به تصویر بكشد، نویسنده در خلال نوشتار قادر است تا به رنجهای بشری را كه خودش تجربه كرده است به تصویر كشد بر سكوت و فقدان سرزمین مادری غلبه كند. به این ترتیب مطابق آنچه كه سعید مینویسد اینچنین ادبیاتی به نوعی با تجارب نویسنده در هجرت در ارتباط است. درعینحال به نظر میرسد كه دو نوع مختلف از انتقال این تجارب وجود دارد.
بخشی كه نویسندهی فارسیزبان از تجارب داخل ایران به مخاطب در خارج از ایران میدهد و بخش دیگری كه نویسندهی خارج از این ایران از تجارب و زندگی در خارج از ایران میدهد، در هر دو حال این نوشتار چه در سطح و چه در عمق قادر است تا در انتقال بخشی از تجربهی نویسنده موثر باشد و بیانگر دیدگاههای مختلف نویسنده و روایتهای موجود از زندگی در هجرت است.
مجموعهی داستانهای كوتاه دنیاهای زیر یك سقف نوشتهی عبدالقادر بلوچ كه توسط انتشارات شهرگان در ونكوور كانادا به انتشار رسیده است به نوعی تجربهی نویسنده از زندگی خود در تبعید است. این مجموعه داستان كوتاه مشتمل بر بیست و نه داستان است كه فضا و شخصیتهای تمامی داستانها غیر ایرانی و شکلگرفته در جغرافیای متفاوتی از سرزمین مادری نویسنده است. یکی از نکتههای قابل بررسی در این مجموعه عدم استفاده از نامها و اسامی ایرانی است، به عبارتی تمامی نامهای شخصیتها و فضا در داستان در فضایی کاملاً جدا از ایران اتفاق میافتد. در این مجموعه نویسنده تصویرهای كوتاه و متفاوتی را از زندگی افراد مختلف در فضای خارج از ایران به تصویر كشیده است. دنیاهای زیر یك سقف هم به طور نمادین نشاندهندهی همین برشهای كوتاه از زندگی افراد است که نویسنده به عنوان راوی برشهایی از آن را به تصویر میکشد. شخصیتسازی در اكثر داستانها كوتاه و نمادین است، در بعضی از داستانهای این مجموعه شخصیتها حقیقی هستند و نشاندهندهی دنیای حقیقی افراد است و در برخی دیگر از داستانهای این مجموعه مثل دیدار با آقای آلیسون و یا دو نصف آقای واتسون اكثر شخصیتها در فضای غیرمادی و غیر واقعی به تصویر كشیده میشوند. نویسنده در این مجموعه به تجربهی طیف وسیعی از دنیای غیرفارسیزبان پرداخته است و با به تصویر کشیدن آنها توانسته است نوعی اطلاعات از زندگی افراد غیر ایرانی را از زاویهی دید خود بیان کند.
گفتم: آقای آلیسون مرگ چه طوره؟
قبل از اینكه جواب بدهد، صدای پایی آمد. از پایین تپه بود. بلند شدم كه سرك بكشم. آقای آلیسون داد زد: مواظب باش!
و بعد آهی كشید و خودش را رساند به گیاه تازه رستهای كه من لگدش كرده بودم. آن را برداشت و عقب عقب رفت و گم شد. (دیدار با آقای آلیسون، ١٣)
صحنهی نمادین و سورئال از مرگ و زندگی كه در گیری نویسنده را با جهان حقیقی نشان میدهد در این داستان به تصویر كشیده شده است، این نمونه در میان داستانهای این مجموعه مدام در نوسان است و هر بار نویسنده قادر است تا بخشی از چالشهای میان دو دنیای حقیقی و غیرحقیقی را به تصویر بكشد، اما این تصویرها با اینکه هیچکدام در فضای بومی اتفاق نیفتادهاند تا حدودی با تجربیات بومی نویسنده در ارتباط هستند. اكثر داستانها با یك پایان بندی ناگهانی تمام میشوند، تعبیر نهایی بر عهدهی مخاطب است، مثلاً در داستان حق طبابت و یا داستانهای شخصیت و مادر كیلی مورس سالم شد، مخاطب به طرز ناگهانی با این پایان مواجه میشود. و یا در داستان بادبادك گمشده این جا هم پایان ناگهانی دارد به نوعی که فضای داستان را محدود میکند اما درعینحال نویسنده تمایل دارد تا چینش متفاوتی را به نمایش بگذارد. با اینکه فضاها محدود هستند اما نهایتاً میتوانند به تصویرسازی کامل و تمام از یك واقعیت منجرشوند.
مرد اول گفت: چیز مهمی نیست. بادبادكی از دست كودكی رها شد. من تا جایی مواظبش بودم اما حالا گمش كردم. زن گفت: ولی حالا كودكی این دورو به را نیست، رفته.
مرد اول گفت: بله حالا بادبادك مسئله من شده.
مرد دوم همان طور كه به آسمان خیره شده بود به مرد اول گفت: زنا این چیزا سرشون نمیشه!
مردها سر به هوا بودند. زن سرش را پایین انداخت و رفت. (بادبادك گمشده، صفحهی ٢١)
نویسنده در این مجموعه در چرخش میان زاویهی دید خود به عنوان راوی و بیان رویکردهای متفاوت شخصیتها در تلاش است تا نمایی از كلیت نگاهش را به عنوان یک مهاجر در زندگی و سرگذشت افراد متفاوت نشان دهد، این روایتها مسلماً از زاویهی دید نویسنده هستند و میتوانند فاصلهی زیادی با یک راوی غیرفارسیزبان از همین روایت مشابه داشته باشند. اما آن چیزی که نویسنده را به این روایتها پیوند میدهد تصویر او و تجربهی راوی و حضور او در کنار این روایتهاست که هرکدام با زاویهی دید متفاوتی مطرح میشوند.
مارك دستهایش را چسبانده بود به هم. و درحالیکه گریه می کرد به پلیسها گفت:
منو دستگیر كنین. من قاتلم. من اونو كشتم. اونجاست. تو اون اتاق…
بعد دوید و در اتاقخواب را باز كرد. من و پلیسها كه به تخت نگاه كردیم با تعجب به هم نگریستیم. روی تختخواب كسی نبود. جای چند گلوله روی تختخواب و سقف به چشم میخورد (كشف مارك، ٢٧)
شخصیتهای نویسنده گاهی ممکن است نتوانند تعامل چندانی با مخاطبی که در داخل ایران زندگی کرده است بر قرار کنند، اما قادرند تا حس مشترکی را از تجربههای مهاجرت به مخاطب فارسیزبان در خارج ایران و باتجربهٔ متفاوت انتقال دهند؛ اما درعینحال نویسنده بخشی از هنرش ارتباط میان زبان مادری و شخصیتپردازی در داستانهاست، شخصیتهای داستان از الگوی خاص بومی تبعیت نمیکنند، بلكه نشاندهندهی ارتباط نویسنده با فضای غیربومی و تلاش بر ارتباط آن از طریق زبان است. به عبارت دیگر راوی یك فرد ایرانی است اما از شخصیتهای غیر ایرانی در داستان استفاده میکند كه خود بازتاب محیط مهاجرت و تأثیر آن بر نویسنده است، درعینحال استفاده از اصطلاحاتی در حین این روایت پیوند زبان را با محیط غیر ایرانی ممكن میسازد مثلاً در داستان خانم شارلوت:
شارلوت اشاره كرد به كالسكه و گفت:
اگه این تخم جن بذاره منم بد نیستم. بعد بدون معطلی ادامه داد:
خب همه می گن من از سن بچهداریام گذشته، اما باور كنن خیلی بهتر از این دخترای پونزده – شونزده ساله كه هنوز دهنشون بوی شیر میده از بچه مواظبت میکنم. اونا بچه رو با عروسك اشتباه گرفتن (خانم شارلوت، ٣٥)
به نظر میرسد در اكثر داستانها تلاش نویسنده ارتباط میان دنیای بومی و غیربومی است مثلاً در داستان راز آقای تامبسون وقتی در مورد هالوین مینویسد، به نوعی فضای غیربومی را به مخاطب خودش معرفی میکند نویسنده از اكثر فضاهای شناختهشده برای مخاطب آشنازدایی میکند .
با تبلیغاتی كه برای هالوین میشد، من هم اگر جای او بودم روح میدیدم. خانم گفت همان روز كه در اینترنت خوانده كه شب هالوین ارواح به زمین میآیند (راز آقای تامبسون، ٩٠)
تخیل در این مجموعه نقش قوی بازی میکند، به خصوص كه نویسنده تمایل چندانی به پایان بندیهای مشخص و کلیشهای ندارد و در اكثر داستانها تحلیل پایان آن را به مخاطب واگذار میکند. فرم نوشتاری با آنكه از لحاظ روایی دچار اشكال نیست، اما پایان بندیهای ناگهانی و همین طور چیدمان و فضای غیربومی ممكن است برای مخاطب چندان قابلدرک نباشد چرخش نویسنده میان فضاهای غیرعادی و فضای عادی و همین طور مانور میان واقعیت و رویا سبك نوشتار را به نوعی چند گانه كرده است.
در پایان میتوان گفت آنچه که در این مجموعه مشخص است فضاسازیهای غیربومی است که عموماً دلالت بر تجارب نویسنده دارد، درعینحال که نویسنده به نوعی با این فضا میتواند با مخاطب خود برقرار کند اما شاید همان طور که سعید مینویسد هدف نویسنده از به کار بردن فضای غیربومی و غیر ایرانی انتقال دانش مهاجرت و جغرافیای متفاوتی از تجارب خود است. اینگونه نوشتار از آن جهت اهمیت دارد که بازتاب حقایق زندگی در محیطی غیر ایرانی در نوشتار است و مسلماً نویسنده هنوز در چالش میان زبان فارسی و شخصیتهای غیر ایرانی درگیر است، به عبارت دیگر نویسنده در این مجموعه مشخصاً نتوانسته است بر این دوگانگی زبان و شخصیتهای غیر ایرانی فائق آید، چرا که در بعضی از داستانها با وجود آنکه شخصیتها غیر ایرانی هستند اما از اصطلاحات ایرانی استفاده شده است. درعینحال میتوان گفت که نویسنده در اکثر داستانهای این مجموعه توانسته است میان نوشتار و انتقال دغدغههایش از مهاجرت ارتباط ساختاری و معنایی برقرار کند و آن را به مخاطب فارسیزبان منتقل کند.
****************
****************
****************
ارتباط با دنیای مردگان: چالش حقایق زندگان
نگاهی به داستان بلند «کشف دیوار حضور»
آزاده دواچی
یکی از تکنیکهای نویسندگان در ادبیات داستانی ترسیم دنیای غیرمادی برای کشف واقعیتهای دنیای حقیقی است، نویسنده با قرار دادن و ارتباط شخصیتهای خود با دنیای غیرمادی و بیان رمزگونه میتواند شخصیتهای خود را از بحرانهای دنیای حقیقی رهایی بخشد . به این ترتیب نویسنده با استفاده از نمادهای مختلف که در جهان حقیقی وجود خارجی ندارند، به نوعی در تلاش است تا با دنیای غیرمادی ارتباط برقرار کند، این ارتباط گاهی معنادار است، یعنی به نوعی فرار نویسنده از حقایق موجود است؛ اما همین ارتباط غیرعادی با دنیای مادی و شخصیتپردازی در حال رویا گونه و قرار دادن شخصیتها در نوسان میان حقیقت و خیال، ممکن است شخصیتها و چیدمان داستان را مسئلهدار کند، یعنی پذیرش و باور شخصیتها و اتفاقات به تصویر کشیده را برای مخاطب مشکل سازد. به هر حال گاهی نویسنده برای به چالش کشیدن دنیای مادی و هستی بشری و در واقع نجات شخصیتهای داستانی خود به اینچنین فضایی پناه میبرد.
داستان بلند کشف دیوار حضور نوشته عبدالقادر بلوچ که در ونکوور کانادا به انتشار رسیده است، نیز از همین تکنیک بهره برده است. نویسنده با پیوند میان دو دنیای مادی و غیرمادی و چرخش شخصیتها میان این دو دنیا و با ادغام تصاویر سورئال و حقیقی فضای داستانی متفاوتی را در این مجموعه ایجاد کند.
داستان به صورت اول شخص و یا همان دانای کل روایت میشود. ذهن راوی مدام در چرخش میان دو دنیای متفاوت است. راوی با روایت هر دو دنیا که دنیای خیالی او تنها برای خودش قابل مشاهده است به نوعی به چالش با واقعیت میپردازد.
مخاطب مدام میان این تصویرها در نوسان است، به این معنی که نویسنده از ابتدا مشخص نمیکند که آیا این تصویرها، اعتقاد به دنیای دیگر و یا برقراری ارتباط با دنیای مردگان به راستی در ذهنیت راوی اتفاق میافتد یا نه؛ اما درعینحال تصویرهای ارائهشده از زندگی شخصی راوی، بحران زندگی ا و را در قبال از دست دادن والدینش به تصویر میکشد. راوی در دنیای حقیقی متحمل رنجهای فراوانی شده است، این مسئله حتی عاشق شدن او به دختر مورد علاقهاش را مسئلهدار میکند. تأثیر این دنیای غیرمادی در زندگی راوی آن چنان زیاد است که راوی مدام تمایل دارد تا زندگی خود را در همین دنیا تصور کند سمبلهایی مثل گربه، جن، روح و دیگر عناصر غیرمادی به نوعی فرار راوی ا ز دنیای حقیقی و تمسک به سمبلهای دنیای غیر واقعی است.
گرمی دستانش در تمام بدنم دوید. حس کردم عشق را نشان میدهد اما نمیخواهد از آن صحبت کند. وقتی از من پرسید آیا با خانوادهام زندگی میکنم نخواستم از کشته شدن آنها بگویم. (ص. ۳۲)
نحوهی بر قراری ارتباط راوی با عشق مورد علاقهاش مرجان با آنکه در دنیای حقیقی اتفاق میافتد، اما بسیار دستخوش اتفاقات عجیب و نادری است که در خلال داستان روایت میشود، در واقع حتی این ماجراها که به نظر عادی میرسند، میان دو دنیای متفاوت روایت میشوند و حکایت از سرگردانی راوی دارند . درعینحال که این اتفاقات راوی و مرجان را به هم پیوند میدهد، اما مسیر داستان را نیز به نوعی در نوسان پیش میبرد.
بعد برایم توضیح داد که بر اثر آن ماجرا مدتها بیمار میشود. عمو و عمه جانش میگویند جنهای باغ سیاهبیشه اذیتش کردهاند. آنها تصمیم میگیرند آن خانه و باغ را برای همیشه رها کنند و به خانه فعلی نقلمکان کنند اما در آخرین دیدار، پسرکی که دوست او بوده، از بستن دیوار سر راه گذر میگوید. با اینکه دو رو ز قبل مرجان آن را دیوار حضور نامیده بود، اما در آن لحظه گفت که پسرک گفته که دیوار را به زور خواهد شکست (صفحهی ۳۴۹)
در بیشتر صحنهها راوی درگیر فضاهای غیر واقعی است که خاصیت مادی ندارند، راوی مدام در تلاش است تا با این فضاها در ارتباط باشد. میتوان گفت بستر داستان در خلال همین تلاشهای نویسنده برای بازنمود ارتباط او با دنیای غیرمادی است.
شخصیتهای داستان هر کدام بر طبق همین دو فضا تعریف میشوند، آنهایی که به دنیای دیگر اعتقاد دارند و آنهایی که ندارند: مثلاً آقای قادری، منوچهر خان و عمه جان. درعینحال شخصیتهای دیگری هم هستند مثل مادر راوی که حضور مادی ندارند، اما در خیال و در نوسان میان دو دنیا یعنی دنیای زندگان و مردگان شکل گرفتهاند.
با اینکه چرخشهای مداوم راوی در دنیای متفاوت تم اصلی داستان را میسازد، گاهی راوی تصویرهای حقیقی از اتفاقات دنیای اطرافش را به تصویر میکشد. در ابتدا به نظر میرسد که رابطهای میان این دو دنیا وجود ندارد، اما هرچه داستان بیشتر به جلو میرود ارتباط میان این دو دنیا بیشتر میشود. درعینحال که ذهن راوی بیشتر در دنیای غیر واقعی در جریان است تصویرهای متفاوتی را از دنیای حقیقی نیز ارائه میدهد. این تصویرها قادرند زمان داستان را روایت کنند که به تاریخ قبل از انقلاب بازمیگردد نویسنده به این ترتیب با عدم مشخص کردن زمان خاص برای داستان، به نوعی توانسته است در نوسان میان دو دنیا مخاطب را سرگردان نگاه دارد.
ادامه تظاهرات و اعلامیههای آیتالله خمینی همه چیز را بههمریخته بود. دانشجویان انقلابی در آخرین نشست سلف سرویس دانشکده در خواست ما دانشجویانی را که در حال فارغالتحصیل شدن بودیم برای حضور در کلاسها و دادن امتحان رد کردند و رأی بر ادامهی تحصن و اعتصابات دادند. همه جا پلاکاردها و تابلوهای پارچهای مرگ بر شاه دیده میشد. خوشبختانه تجمعها و تحصنها جلو در ورودی سلف سرویس و سالن کلاسها بود و منطقهی کتابخانه و ساختمان استادها خلوت بود (صفحهی ۹۵)
اما درعینحال همین دنیای حقیقی که نویسنده به تصویر میکشد، خود به نوعی تحت تأثیر دنیای مردگان قرار میگیر د. میتوان گفت شخصیت اصلی داستان و یا همان راوی در همین دنیای غیرمادی میماند، او علاقهای به ماندن و ادامهی حیات در دنیای حقیقی ندارد . علاقهی او به کشف ناشناختهها تا آنجا پیش میرود که حتی دوست داشتن دختر مورد علاقهاش را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
در بعضی از موارد نویسنده نشان میدهد که راوی توانایی زندگی و مبارزه در دنیای حقیقی را دارد، مثلاً وقتی که در مقابل علیاصغر حیدری یکی ا ز شخصیتهای داستان میایستد؛ اما همین ایستادگی او نیز در گیر دنیای رمزگونه و تخیلات او میشود که در جهان حقیقی بازتاب مییابد، در واقع این نیروهای غیر واقعی و غیرحقیقی هستند که راوی را در جهان واقعی توانا میسازند، میتوان گفت اعتقاد او به این نیروها به رهایی او از نیروهای طبیعی یاری میرساند.
خوب به او خیر ه شدم. یکی از همان گربههایی بود که در خواب با شمشیر قصد حمله به من و آقای قادری را داشت. با سرعت روی میز پریدم و بدون درنگ با لگد زدم زیر شمشیر او و بلافاصله خودم را رویش پرت کرد و به سر کوبیدم به صورتش. میو میو کوتاهی کرد و نقش زمین شد. بلند شدم و داد زدم اگر یک بار دیگر جلوی بنگاه منوچهر خان پیدایش بشود، من او را خواهم کشت. قصد داشتم دمبش را بگیرم و تا بیرون سلف سرویس بکشم اما دیدم علی اصفر حیدری است و دمب ندارد (صفحهی ۸۴)
میتوان اینگونه بیان کرد که به تصویر کشیدن دنیای غیرمادی و ارتباط راوی با این دنیا و حتی تأثیرپذیری او از این روایتها تکنیک نویسنده برای نشان دادن چرخش ذهنی راوی و در واقع درگیری ا و میان این دو دنیا است، در واقع به نظر میرسد که راوی بعد از تجربهی تلخی که در دنیای حقیقی داشته است به دنیای غیرحقیقی پناه میبرد، در همین دنیای غیرحقیقی است که میتواند به آرزوهایش برسد، حقیقتهایی نهفته در دنیای حقیقی را کشف کند و سؤالهایی را که در ذهنش بوده بپرسد. در واقع ترومای شکست در دنیای حقیقی راوی را به بازسازی و ارتباط با دنیای مردگان برده است. نویسنده در خلال شخصیت راوی نشان میدهد که دنیای حقیقی که جای امنی نیست. در واقع تلاشهای راوی برای کشف دنیای مردگان و ارتباط با حوادث عجیب و غیرحقیقی تلاش نویسنده به را ی برون بردن شخصیتهای خو د از رنجهای تحمیلشده بر زندگی آنهاست.
مثلاً راوی در دنیای غیرحقیقی است که میتواند با مادر و پدر خود در ارتباط قرار بگیرد در واقع این نوع فضاسازی بحران راوی را در بر قراری ارتباط در دنیای حقیقی راحت میسازد.
در واقع راوی و مرجان و شخصیتیهایی چون آقای قادری به دلیل آنکه نمیتوانند بر تنشها و ترومای موجود در دنیای حقیقی چیره شوند، مدام در دنیای غیرمادی سفر میکنند. فرار از واقعیتها و مواجهشدن با آنها در دنیای غیرمادی است که ذهنیت شخصیتها را از درگیری با این واقعیتها رهایی میبخشد، به خصوص که در بعضی از قسمتهای داستان استناد مکرر نویسنده به شورشها و درگیریهای قبل از انقلاب میتواند روشنکننده این وضعیت باشد.
دانشکده باز شده بود اما بر اثر تظاهرات و تحصن عملاً تعطیل بود. تمرینهای من در بردن حافظهی بیداری به درون خواب نتیجه داد. چند شب متوالی وقتی خواب میرفتم متوجه میشدم حافظه بیداری با من است. دیوارها و سقف خانه گم میشدند و نو ر نقرهای رنگی همه جا را فرامیگرفت. (صفحهی ۹۳)
میتوان گفت هر چه مرجان و راوی از دنیای حقیقی بیشتر فاصله میگیرند، در دنیای غیرحقیقی ارتباط آنها عمیق تر میشود. در واقع شخصیتهای آقای قادری، راوی و مرجان از وضعیت ترومای حقیقت به عالم مجاز پناه میبرند.
در نهایت نویسنده در پایان داستان مخاطب را میان تعلیق شخصیتها میان دو دنیا رها میکند، گرچه به نظر میرسد پردازش شخصیتها در دنیای حقیقی است، اما آنها در نهایت از طریق دنیای غیرمادی است که توانستهاند به حقیقت برسند.
نویسنده به این ترتیب نشان میدهد که حقیقتهای بسیاری که در فضای مادی پنهانشدهاند و قابلمشاهده نیستند و این تعامل میان این دو دنیا است که بیان این حقیقتها را روشن تر میسازد. گرچه که این تعامل ممکن است برای مخاطب باورپذیر نباشد اما به نویسنده این فرصت را داده است تا شخصیتهای خود را از سرخوردگی و درگیر شدن با واقعیتها رهایی بخشد و بتواند تعامل میان خیال و واقعیت را به خوبی به تصویر بکشد.
* به نقل از سایت شهرگان
_________________________
مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
وی فعالیت ادبی خود را از اواخر دهه ۷۰ و همکاری با نشریات مختلف ادبی در زمینهی ترجمه و شعر آغاز کرد. وی دبیر پیشین بخش نقد مجلهی ادبی ماه مگ بوده است. از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
آزاد دواچی از اواخر دههی ۸۰ با چاپ مقالات پژوهشی در حوزهی نقد ادبی و حقوق زنان به جرگه فعالان حقوق زنان پیوست. وی علاوه بر چاپ مقالات پژوهشی، تاکنون سخنران مدعو در چند مناسبت امنستی اینترنشنال استرالیا و همچنین سخنران چهار کنفرانس پژوهشی در حوزهی ادبیات و مطالعات زنان
ایران بوده است.
****************
****************
****************
نقدی بر آثار عبدالقادر بلوچ
کریم پورحمزاوی*
عبدالقادر بلوچ, نویسنده, وبلاگ و طنز نویس خوب و با استعداد ایرانی در کانادا چندی پیش مجموعه آثار خود که شامل هفت کتاب است را برای دانلود و دسترسی عموم در وبلاگ خود قرار داده است. البته, و بنظر بنده, این دسترسی برای عموم نباید هم خالی از قدردانی از نویسنده باشد و قطعا هر کسی که در صدد استفاده از این مجموعه ارزنده باشد می بایست که حق زحمات نویسنده را, بقول خود بلوچ “بطور دلخواه” پرداخت کند.
این مجموعه هفت کتابی شامل یک مجموعه شعر نو (کتاب یک آسمان اندوه) با نثری بسیار واضح و خالی از پیچیدگی های استعاره ای است که روح ظریف و پختگی دیدگاه نویسنده را در پیش روی خواننده مجسم میکند.
معمولا پس از اولین نسل غولهای داستانهای کوتاه نویس, یعنی نویسندگانی چون صادق هدایت, جمالزاده و بزرگ علوی کمتر کسی جرات میکند که امروزه مجموعه داستانهای کوتاه بنویسد. اما کسانیکه کارهای بلوچ را دنبال کرده و میکنند شاید بیشتر او را با داستانهای کوتاهش بشناسند. از قضا این نویسنده خوب کشورمان در این زمینه نیز میتواند که صاحب سبک هم باشد. لذا کتابهای “دنیاهای زیر یک سقف”, “مسافران خانم لیندا وانگ”, “فرمایش و غیره”, “یک وجب از تاریکی” و “ایماها و اشاره ها” جملگی مجموعه داستانهای کوتاه عبدالقادر بلوچ در این مجموعه هستند. کتاب “ایماها و اشاره ها” منتخبی از طنزهای منتشر شده از بلوچ در نشریات و سایتهای اینترنتی است.
اما چه چیز و کدام تجربه بلوچ را از دیگر نویسندگان داستانهای کوتاه متمایز و یا او را صاحب سبک میکند؟ نویسندگان معاصر داستانهای کوتاه در ایران که سردمداران آن همان سه نویسنده مذکور یعنی صادق هدایت, جمالزاده و بزرگ علوی باشند از همان ابتدا یا در خارج از کشور تحصیل کرده و آنجا برخی از کارهای خود را نوشته اند یا مانند جمالزاده در خارج (جمالزاده در ژنو سوئیس اقامت داشت و همانجا جان سپرد) زندگی کرده و آثار خود را از همانجا منتشر میکردند. اما نقطه مشترک هر سه نویسنده در این است که تمرکز نقد و بررسی کارهایشان جامعه ایران بود. داستانهای کوتاهی مثل داستان “مادلن” (اثر صادق هدایت) که تجربه نویسنده در فرانسه را بازگو کرده یا شخصیتهای اصلی و محور داستان فرانسوی باشند جزو کارهای اندک و حاشیه ای این سه نویسنده بزرگ کشورمان بوده است.
انتقال محور داستانها از جامعه ایران به محیط پیرامون نویسنده در خارج از کشور شاید اولین بار و بطور جدی توسط قادر عبدالله در هلند کلید خورد و آن هم نه به زبان فارسی بلکه به زبان هلندی. خود قادر عبدالله که کماکان خود را یک نویسنده ایرانی هم میداند در این زمینه میگوید که با این کار خواسته است که روح جدیدی را با اتکا به جامعه شرقیی که همان ایران باشد و نویسنده از آنجا آمده است را وارد ادبیات هلند کند. البته ناگفته نماند که ولو به زبان هلندی اما قادر عبدالله کتابهای متعددی هم نوشته است که محور آنها در مجموع جامعه ایران یا جامعه ای اسلامی است.
عبدالقادر بلوچ که کارهای خود را به زبان فارسی هم مینویسد میتواند از این حیث متمایز باشد که آثارش مملو داستانهایی است که محور آنها جامعه کانادایی است, بلکه شخصیتهای اصلی داستان نیز شخصیتهای غیر ایرانی و بگمان کانادایی هستند. تقریبا تمام داستانهای کتاب “دنیاهای زیر یک سقف” این نویسنده متمرکز جامعه کانادایی است. این طبعا به این معنی نیست که تمام آثار بلوچ در چهارچوب جامعه کانادایی رخ میدهد بلکه داستانهای ارزنده دیگری بخصوص مجموعه “فرمایش و غیره” نیز هستند که با نگاه نقد آمیز ماهرانه ای به کند و کاش باقت اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی میپردازد.
ولو اینکه داستانهای کوتاه رخ داده در خارج از ایران خالی از تجربه های نویسنده بعنوان یک مهاجر نیست اما در مجموع به نظر نمیرسد که این داستانها برای نقل تجربه های شخصی یک مهاجر در دیاری دیگر نوشته شده باشد. بلعکس, نحوه ارتباط, معایشت و حل شدن یک مهاجر در جامعه ای دیگر مانند کانادا طوری بیان میشود که گویی جامعه ای مانند کانادا به آسانی هر چه تمامتر یک مهاجر متفاوت با فرهنگ غالب بر جامعه را به آسانی هر چه تمامتر پذیرفته و او را از خود میداند. لذا اگر در زمره خوانندگان و یا محققینی باشید که بدنبال تجربه مهاجران ایرانی در خارج از کشور میگردید آثار عبدالقادر بلوچ شاید برایتان بسیار ایده آل جلوه کند. اما این نکته مد نظر نویسنده در آثارهایش نیست, بلکه داستانهای کوتاه بلوچ که با شخصیتهای خارجی ارائه داده میشوند بیشتر به این سمت پیش میروند که با حکمت و یا ظرافت عقلانی مشخصی به پایان برسند و نظر خواننده را نسبت به موضوع مهم و خاصی از جمله مرگ و زندگی, فقر و نداری, نابرابری و عشق و غیره جلب کنند. و بلوچ بدون شک این کار را در آثارش ماهرانه انجام میدهد.
در بین آثار بلوچ یک رمان یا داستان بلند بنام “کشف دیوار حظور” نیز به چشم میخورد که حرارت و ظرافت بلوچستان از همان ابتدا و مقدمه کتاب قابل لمس است.
امیدوارم از این مجموعه خلق شده توسط عبدالقادر بلوچ مثل بنده لذت ببرید.
______________
* کریم پورحمزاوی که اکنون ساکن شهر کرایست چرچ، واقع در جنوب شرقی کشور نیوزلند است، در سال 1357 در خرمشهر به دنیا آمد. او در حال حاضر دانشجوی رشته علوم سیاسی در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه کانتربری است. لیسانس خود را نیز در همین دانشگاه و در رشتههای علوم سیاسی و جامعه شناسی گذرانده است. در حال حاضر به طور پاره وقت در دانشکده “دبلیو آی ای” شهر کرایست چرچ، علوم اجتماعی در حوزه منطقه خاورمیانه تدریس میکند.
کریم پورحمزاوی، از سال 2007 و (کمی پیشتر از آن در ایران) وبلاگ مینوشت. محتوای نوشتههای او بطور کلی نقد سیاستهای مجموعه حاکم بر ایران است.
کریم پورحمزاوی، چند سال برای سایتهایی چون مدرسه فمنیستی و تغییر برای برابری مطلب مینوشت و در سال 2007-2008 که برای موقعیت کاری به مدت 3 سال در کویت زندگی میکرد، برای فعالان کمپین یک میلیون امضاء، شعبهای در آن کشور راه اندازی کرد.
رسانههای تحت کنترل اصولگرایان در ایران تاکنون چندین بار به فعالیتها و نوشتههای کریم پورحمزاوی حمله کردهاند، تا جاییکه روزنامه کیهان در شماره 19785 طی دو مطلب در یک روز او را اجیر صهیونیسم خطاب کرد.
کریم پورحمزاوی از طرف سازمانهای مختلف در نیوزلند چندین بار برای سخنرانی پیرامون مسائل خاورمیانه دعوت شده است. این استاد جوان و پر کار، همکاری نزدیکی با برخی از سایتها، وبلاگها و مجلات نیوزلندی دارد که مقالههایی تحلیلی از او در امور خاورمیانه منتشر میکنند.
************
*************
*************
ترجمه بخشی از اشعار مجموعه شعر یک آسمان اندوه به زبان ترکی
این ترجمه توسط خانم شهربانو باقر موسوی (قایاقیزی)* صورت گرفته است.
برگزیدهای از مجموعه شعر یک آسمان اندوه به قلم عبدالقادر بلوچ
سئچیلمیش اثرلر، بیر گؤی قدر غم
*
1
دارم دنبال کسی می گردم
که مرا بشناسد
من
در
خاطره ای
گم شده ام
*
بیرینی آختاریرام منی تانییا
من بیر
خاطیره ایچینده
ایتمیشم
*
2
ساحل ، گسترده در خیالم
دریا ، مرده در چشمانم
من در حسرت شنا
شانه به شانه ی موج درد می روم
*
ساحیل منیم خایالیما سه ریلیب
دئنیز ، گؤزلریمده اؤلوب
من اوزمه نیسگیلیله
آجیلار دالغاسیلا چیین به چیین گئدیرم
*
3
لب هایم
دروغ را می خندند
دلم
راستی را گریه می کند
*
دوداقلاریم
یالانا گولور
اوره گیم
دوغرویا آغلیر
*
4
آویزانم
از آخرین شاخه ی امید
بوی طوفان می اید
*
آسلانیخلی یام
اومودون سون بوتاغیندان
فیرتینا قوخوسو گلیر
*
5
زندگی تکرار مردنها نیست
حوصله ات را پیدا کن
ترانه های زیادی برایت خواهم خواند
من از نک انگشتان تو خواهم چکید
*
یاشام اؤلمک لرین تکراری دئییل
حوصله یه گل
سنه چوخلو ماهنی لار اوخویاجایام
من سنین بارماقلارینین اوجوندان داماجایام
*
6
داستانهای زیادی در من مرده اند
من
در
داستان تو نفس می کشم
*
من ده چوخلو ناغیللار اؤلوبلر
من سنین ناغیلیندا یاشییرام
*
7
از خستگی
تشنه ام
برای یک لیوان مردن
*
یورغونلوقدان
سوسوزام
بیر بارداق اؤلومه
*
8
در کوچه پس کوچه هایی گم شده ام که
نگاه تو آن جا
خورشید است
من بد سرانجامی ام را گریه می کنم
*
ائله بیر کوچه لرین ایچینده ایتمیشم کی
اوردا سنین باخیشین
گونش دی
من آنلیمین آجی یازیسینا آغلیرام
*
9
دو سه گام مانده
من افتاده از پا
تو بیا
*
ایکی اوچ آددیم قالیب
ایاقدان دوشموشم
گل
*
10
تنها نیستم
خاکستر سیگارت
غنیتمی است
بی حضور تو
*
یالقیز دئییلم
سیگاریوین کولو
سنین یوخلوغوندا
بیر غنیمت دیر
*
11
آسمانم پر دلتنگی
هر شب
زیر یک اندوه می خوابم
*
گؤیوم
سیخینتی دان دولو
هر گئجه
بیر غمین آلتیندا یاتیرام
*
12
امیدی
در من پرپر می زند
و همین فردا خواهد مرد
و تو
از این کوچه گذر نخواهی کرد
*
بیر اومود
اوره گیمده تیتره ییر
و اوزوموزه گلن ساباح اؤله جک
و سن
بو کوچه دن کئچمییه جک سن
*
13
روزهایم خط می خورند
شب است هر روز
بی تو
ای خورشید
*
گونلریم جیزیخلانیر
هر گونوم گئجه دی
سن سیز
ای گونشیم
*
14
یک لحظه
این جا بایست
می خواهم
خودم را
در تو نگاه کنم
*
بیر آن
بوردا دور
ایستیرم
اؤزومو
سن ده گؤرم
*
15
باور می کنی نمرده ام ؟
دیشب خواب می دیدم
تو را می بوسم
*
اینانیرسان اؤلمه میشم؟
ننیه کی دونن گئجه یوخومدا
سنی اؤپوردوم
*
16
از مردن
واهمه ندارم
می ترسم
دل تو بگیرد
*
اؤلمک دن قورخمورام
فقط قورخورام
سنین اوره یین توتولا
*
17
خیال تو
که پیدایش می شود
من و قلم و شعر
کنار می آییم
*
رویالارین تاپیلارکن
من ، قلم ، شعر
بیر بیریمیزنن یولا گئده ریک
*
18
با نگاهت جارو می کنی
بغضی را که
شکسته در گلویم
*
باخیشینلا ییغیب اپاریرسان
گؤزلریمه دولان
گؤز یاشلاریمی
*
19
پایم
به جایی نمی رود
دلم
مانده
پیش تو
*
آیاقلاریم
هئچ بیر یئره گئتمیر
نییه کی اوره ییم
سنین یانیندا قالیب
*
20
غرق یک تنهایی ام
تنهایی غرق من
*
من بیر یالقیزلیقدا بوغولموشام
یالقیزلیق دا من ده
*
________________________________
شهربانو باقرموسوی (قایاقیزی)
در شمال غربیترین قسمت ایران، در آغوش دو کوه “قیه” و “سبد داغی“، شهری بنا شده به نام «ماکو». در یکی از روزهای سرد پاییزی، دخترکی خرد در آغوش قیه چشم به جهان گشود. پدربزرگش نام مادرش را که «شهربانو» بود، بر این نوزاد تازه از راه رسیده نهاد و علاقهاش به او هر روز بیشتر و بیشتر شد. هر روزی که میگذشت دخترک بیشتر و بیشتر مورد توجه و علاقه پدربزرگ قرار میگرفت. تا آنجا که پیر روزگار او را مادر خطاب میکرد. کودکیاش در دامنه طبیعت زیبای قیه، همراه با نوای دلنشین مادربزرگ و قصههایش سپری شد. پس از هفت سال همراه خانواده به شهر تبریز کوچ کرد وغم غربت دل کوچکش را آزرد. اما کم کم به حال و هوای شهر و مسکن جدید عادت کرد. با تبریز ستارخان و باقرخان پرور انس گرفت. مهربانی و شفقت را از پدر، صبر و بردباری را از مادر و استواری و سربلندی را از کوه دوست داشتنیاش «قیه» آموخت. با توجه به شغل شریف پدر و عمو و عموزادگان و دایی و خاله، تصمیم گرفت پا بر جای پای ایشان گذاشته و در خدمت آموزش و پرورش باشد. آرزو داشت روزی پشت میز خانم معلمش بنشیند و راه او را ادامه دهد و سرانجام به آرزویش رسید.
بعد از رسیدن به این آرزویش بود که روزگار بازی تلخش را با او شروع کرد. زندگی روز به روز چهره ی تلخ و بی رحم خود را به او نشان داد. تنها تسلیاش دعا هنگام اذان مغرب بود. تنها درخواستش از خدا، صبر و استواری و مقاومت در مقابل ناملایمات بود. از خدا تا بزرگ شدن و به سر و سامان رسیدن فرزندانش استواری میخواست و خدا صدایش را شنید.
کوچ از وطن، دوری از یار و دیار، دل کندن از دخترکان معصوم و بوی گچ و تخته سیاه مدرسه، همچون بی سوادان چشم بر دهان مردم کشور میزبان دوختن، یکی دیگر از رنجهای بی شمار او بود.
او در مقابل سختیها و ناگواریها، همچون کوه استوار «قیه» ایستادگی کرد. سرانجام بر فراز قله پر پیچ و خم و غمبار زندگی صعود کرد و خود را بر قله کوه زادگاهش نشسته دید. خود را دختر برحق و حلال زادۀ کوه قیه دانست وتخلص «قایاقیزی» را بر خود نهاد.
روز چهارشنبه بیست و چهارم اسفند 1384 بود. زندگی رنگ و بویی دیگر گرفته بود. حالا دیگر دفاتر یادداش و روزنوشتهای او بدون هیچ ترس و دلهرهای از پست توهای خانه بیرون آمده و گردگیری شده و روی میز تحریرش خودنمایی میکرد. قلمش آزاد و روان بر روی کاغذ میرقصید و از آن همه آزادی روح و روان لذت میبرد. با دیدن وبلاگها با خود اندیشید که حرفهایی برای گفتن دارد. در پرشین بلاگ صفحهای باز کرده و پس از شعری از مولانا، اولین پست خود «چادرنماز مادر بزرگم» را در وبلاگ نوشت.
اکنون شهربانو باقرموسوی (قایاقیزی) بازنشسته آموزش و پرورش، اوقات فراغتش با نوشتن سیاه مشقها و اشعارش، جمع آوری آذربایجان بایاتی لاری، آتاسؤزلری، واژههای ترکی آذربایجانی، دستورزبان ترکی آذربایجانی و فارسی، سپری میشود.
برای دیدن از سایت ایشان، اینجا کلیک کنید.