Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

پرِ قرمزِ عقاب

December - 27 - 2010

داراک از کانادایی‏های بومی‏است. قدی بلند دارد و دو دندان جلویش از بالا شکسته‏اند. شبی که حسابی مشروب خورده از پانزده پله می افتد پایین. فقط همان دو دندانش می‏شکند و پا می‏شود و می‏رود خانه‏اش. چهار بچه دارد و زنش را مار کشته است. داراک معتقد است که او عقاب است. به من هم می‏گوید من خرس هستم. این عادت بومیان هست که هر کدامشان سنبل یک حیوان هستند. نمی‏دانم او بر چه اساسی و چطوری می‏داند که هر کس چه سنبلی است اما معتقد است عقاب و خرس رابطه‏اشان خوب است. آهسته در حالی‏که خنده‏اش دو دندان افتاده را بر ملا می‏کند می گوید: ارباب تو مار هست. باید تو بترسی از او. بعد دوباره می‏خندد و به پنجه‏هایش اشاره می‏کند و می‏گوید: عقاب لازم باشه شیرجه می‏ره سر مار رو می‏گیره.

کمی ساکت می‏شود و ادامه می‏دهد : اما مار و عقاب ترجیح می‏دن کاری به کار هم نداشته باشن. ولی اگر در بیفتن مار می‏بازه.

عجیب است که آقای تونی ارباب بد اخلاق و بد جنس من با اینکه از داراک بد‏اش می‏آید کاری به کار او ندارد. داراک که وارد مغازه می‏شود صاف می‏آید جارو را می‏خواهد می‏رود در مغازه را جارو می‏کند. لیوانها و بشقاب‏های کاغذی را بر می‏دارد و می‏اندازد در آشغالدان. بعد می‏آید و دو سلایس پیتزا می‏خرد. اگر تونی روی دخل باشد همانطور که اخم کرده از او مالیات نمی‏گیرد و فقط دو دلار پیتزا را می‏گیرد. داراک می‏آید کنار من می‏ایستد و با خنده می‏گوید حق دولت را نگرفت. داراک شعر هم می‏گوید. من می‏دانم که این را برای ارباب من گفته:

حتی خوش خط و خال هم نیستی

می‏بینمت از آسمانها

از چشمان تیز من

پوست دادنت پنهان نمی‏ماند

عقابم من

شکارم همان چند سنت دولت

وقتی من روی دخل هستم دو دلار را هم از داراک نمی‏گیرم. ارباب می‏داند خودم خواهم پرداخت. روزهایی که او موهای بلندش را از پشت بافته و پر یک عقاب را در آنها فرو کرده جارو نمی‏کند. او در آن روز در حال شکار است. من حالا می‏دانم که باید برای بچه‏ها چیزی بخرد و پول لازم دارد. ارباب می‏پرسد چه مرگش شده چرا جارو نمی‏کند؟!

می‏گویم او داراک نیست او عقاب است. عقاب جارو نمی‏کند.

ارباب صدایش می‏کند: داراک داراک.

او بر نمی‏گردد. من صدا می‏زنم:

عقاب بیا خرس کار‏ات داره.

صاف می‏آید پیش من. نه اخم دارد نه می‏خندد. منتظر می‏ایستد. من مثل همیشه برای هر بچه دو سلایس می‏گذارم. عقاب که پیتزا نمی‏خورد. ده دلار می‏دهم که آن پیتزاها را برساند به فرزندان داراک. گاهی او پول بر نمی‏دارد. گاهی فقط پنج دلار می‏گیرد اما هر گز بیشتر از آنچه داده‏ام نخواسته. روز جمعه که آمد پر عقابی که به موهای‏اش زده بود قرمز بود. ارباب به شدت عصبانی بود. تا چشم‏اش به او افتاد داد زد: بیررررررررررررررون.

داراک انگار نه انگار که کسی به او دستور می‏دهد. تونی داد زد: داراک برو بیرون و الا میام با تیپا میندازمت بیرون. خبری نشد. دست تونی را که با عصبانیت به طرف‏اش راه افتاده بود گرفتم و گفتم تونی تو مار هستی درست نیست با عقاب در بیفتی. اما تونی دست‏اش را با غضب کشید. مرا هول داد و خود را رساند به داراک. دست انداخت به موهای آویزانش. داراک با سرعتی باور نکردنی چرخید پنجه انداخت به سر تونی و سر یع سرش را کوبید به دیوار روبرو.

چند ماهی هست که تونی هنوز به هوش نیامده. حالا برادر تونی مغازه را می‏چرخاند. چند روز دیگر دادگاه داراک است. برادر تونی شک ندارد که من به نفع تونی شهادت خواهم داد اما او نمی‏داند که رابطه‏ی خرس و عقاب خیلی خوب است.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!