Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch


جناب مرحوم خدابخش براهویی

مدتی است که از اعدام تو گذشته. اما خنده‏ی تو به همان پر رنگی در ذهن من نشسته. می‏دانم که تو ابداً قصد نداشتی با دار فانی وداع بکنی اما نظام ما نظام شربت و شهادت و کشور ما جولانگاه شقاوت است.

یادم می‏آید که می‏گفتی زمانی که در زاهدان رئیسی شدم ترا هم استخدام کنم. نه تو می‏دانستی که من آواره می‏شوم و نه من می‏دانستم که ترا اعدام خواهند کرد؛ و الا حتمن از تو می‏پرسیدم که چه شد تو خاش را گذاشتی و سر از شیراز در آوردی و کارگر کارگاه موزاییک سازی شدی.

امروز روز کارگر است. شرط می‏بندم که تا موقعی که اعدامت کردند، خبر نداشتی که کارگران روزی هم دارند. کاش آن روزها من می‏دانستم و برای تو بسته‏ای سیگار همای‏بیضی می‏خریدم. می‏دانم من خیلی نق می‏زدم که سیگار برای سلامت‏ات سم است؛ چه می‏دانستم سم ولایت فقیه زودتر ترا خواهد کشت. قبل از آنکه اعدامت کنند یکسال زندان بودی؟ خداکند آن شب کسی به تو سیگاری داده باشد.

خدا کند کارگران کرد و ترک و بلوچ و فارسی که حالا زندانند بدانند که امروز روز آنها ست و خدا کند خواهر زاده‏های آنها بتوانند قبل از اعدام آنها به آنها سیگاری برسانند. دایی عزیزم من نتوانستم ؛ به همین خاطر روز کارگر که می‏شود دل من پر می‏شود از گریه.

· خدابخش براهویی دایی من بود که در سال شصت و یک در زاهدان اعدام شد.

· عکس تزیینی است. ربطی به کارگران بلوچ ندارد. یکی از سرمایه‏داران بزرگ بلوچ را در پمپ بنزینش نشان می‏دهد.


14 Responses to “نامه به یک کارگر بلوچ”

  1. Abdol-Qader Balouch says:

    ناشناس عزیز فاصله فکر تا عمل این نوع فکرها به نظر من به شدت بیماری ما بستگی دارد. اگر شدید باشد و به دکتر هم مراجعه نکنیم متأسفانه خیلی زود عملی خواهد شد. در جوامع غربی شماره تلفنهایی هست بیست و چهارساعته برای همین مواقع که فرد وقتی این حسش قوی شد زنگ می زند و می گوید که این تصمیم دارد اذیتش می کند و راهنمایی می شود. ولی در هر جای دنیا مشورت با دکتر لازم است. من فکر می کنم نشانه این فکر یعنی افسردگی شدید که خوشبختانه خیلی زود قابل کنترل هست و شخص بعد از کمی دوا خوردن از این مرحله خارج می شود. لطفاً لطفاً لطفاً به دکتر مراجعه کنید و به منطق خود در این زمینه بی توجه بمانید. ارادت و مهر فراوان

  2. Anonymous says:

    این روزها همه‏اش به اعدام خود فکر می‏کنم …فاصله فکر تا عمل چقدر است…

  3. Anonymous says:

    ای بزرگمرد بلوچ، برادر عزیز، من را به های های گریستن انداختی. ایکاش ما این انقلاب لعنتی را نکرده بودیم. حکومت مرکزی رژیم شاه به شهرستانها به اندازه تهران نمیرسید، بی عدالتی کم نبود. اما باز خیلی از این جنایتکاران بهتر بود برای ما. جنایات اینان به گرد پای شاه نمیرسد. من نیز مادرم بیمار است و هیچیک از فرزندانش آنجانیست. پدر من نیز مانند شما چشم به در مرد. با شما همدردم. شاید این درد مشترک ما را کمی تسکین دهد. شما را در آغوش میگیرم و با شما میگریم.
    یک مشروطه خواه

  4. دودا says:

    با تشکر از عبدالقادر بلوچ،

    من آن روز آنجا نبودم و جملاتی که نوشتم عین نقل قولی‌ بود که از شخصی‌ که در همان روز‌ها در جریانات شرکت داشت شنیده ام، به هر حال، فرمایشات شما و دوست من که از او نقل قول کردم هر دو برای من محترم است، آن روزها گذشت، مردم آرام تر شدند، وقتی‌ هم که چشمانمان رأ باز کردیم دیدیم که عنکبوت ولایت همه جا تار انداخته، و تقاصش رأ هر روز میدهیم

  5. شه بخش says:

    عبدالقادر جان! به اندازه ذرات ریگ های جهان از شما ممنون وسپاسگزارم. شما بهتر می دانید که پس وپیرک های ما دربیان وقایع جوانب خاصی را بیان می کنند وسوالات ما بی پاسخ می مانند..به همین علت شما را به زحمت انداختم..بازهم تشکر
    بنده با عموها وبعضی از پسرعموهای شمما روابط دوستانه دارم وازآنها شنیدم که مولانا عبدالعزیز بسیارشما را دوست داشتند وشما از افراد معتمد پیش ایشون بودید. حاجی م.گل ومرحوم حاجی بلوچ خان وبعضی دیگر ازسران طوایف خدمات زیادی برای ملت انجام دادند. جلاوطنی شما ان شاء الله بی بهره نخواهد بود…کوتاهی از ما بوده وهست که از ترس جرات نداریم اسم شما را برزبان بیاوریم ویادرجمع ذکرخیری از شما بکنیم که زبان وقلم وعمرتان فدای ما شد.

  6. دفترها says:

    اتحاد تنها ره رهایی از چنگ دیکتاتور است.
    من با نوشته دوستی که میگه بهتره راه اقوام از هم جدا باشه اصلا موافق نیستم.

    اتحاد بر علیه دشمن مشترک تنها راه رهائی است ..اتحاد کارگران٬ معلمان٬ بازاریان و همه اقشار ترک و عجم و عرب و کرد و بلوچ.

    به امید آزادی…مرگ بر دیکتاتور

  7. Abdol-Qader Balouch says:

    جناب شه بخش با مهر فراوان
    در مورد رابطه من با زنده یاد مولوی عبدالعزیز درست شنیدید. بعد از انقلاب من این شانس را داشتم که به خاطر همسایه بودن از طرفی و از سوی دیگر به خاطر فعالیتهایی که مورد تایید ایشان بود به ایشان نزدیک بشوم. سخنرانی‏های انتقادی من بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن آخوندها شروع شد و معروفترینش سخنرانی داخل استادیوم زاهدان در مقابل بازرگان بود که با حضور مسئولین استان من از ظلم و ستمی که می‏کردند بی پرده سخن گفتم و آرزو کردم که ایشان به استان ما سفر نکرده بود چون او را مسئولی بی اختیار می دانستم که بعد از شنیدن حرفهای ما فقط دردسر حرف زدن برایمان میماند و مشکلی حل نخواهد شد.( بگذریم که چنان هم شد و سی سال آوارگی من و سرنوشت خود زنده یاد بازرگان تاییدی شد بر آن حرف.) این سخنان را در پرده من با جناب مولوی عبدالعزیز هماهنگ می‏کردم و علیرغم تندی بیش از حد مورد تایید ایشان بود. در جریان جنگ عیدگاه وقتی به خانه مولوی رسیدیم او اشاره به کمدی که در میهمانخانه بزرگش بود کرد و خطاب به من و شاد روان مولوی عبدالملک گفت اسلحه بردارید و بقیه را به افرادی که بیرون خانه هستند بدهید. در همان حال دو نفر دیگر که یکی شه بخش بود را دنبال چند نفر از جمله زنده یاد حاجی بلوچ خان فرستاد. من همراه افراد مسلح بیرون ایستاده بودم که زنده یاد حاجی بلوچ خان رسید. به خاطر علاقه زیادم به ایشان همراهشان پیش زنده یاد مولوی عبدالعزیز رفتیم. دستورات صریحی دال بر بستن تمام گذرگاهها را با قاصعیت به ایشان داد و… و.. و.. که از حوصله کامنت بیرون است. البته جناب دودا و سایر عزیزان بلوچ که درد مردم ما را دارند آزاد هستند اظهار عقیده کنند. از افراد هر چند که بزرگ باشند نباید بت ساخت. باید گذاشت هر کس نظرش را بگوید. جناب دودا بر اساس اطلاعات و دانسته های خود و از درد بلوچ و برای بهبود حالشان حرف می زند و فکر می کند مولوی باید بیشتر می کرد و یا کوتاهی کرده. به نظر من باید به نظرش احترام گذاشت از همین نظرات متفاوت هست که ما به آگاهی می رسیم و راهمان را پیدا می کنیم. برای شما و دودا و بلوچستان و ایران روزهای روشن و شفافی آرزو می کنم

  8. شه بخش says:

    تا جائیکه بنده اطلاع دارم وازنزدیکانتان شنیدم شما (عبدالقادربلوچ) رابطه نزدیک وتنگاتنگی با مولوی عبدالعزیز داشتید، با این حساب دیدگاهتان در مورد اظهارات آقای دودا چیست؟
    شما چون اهل قلم واز آن زمان فعال بودید بهتر است کمی از حقایق واتفاقات آن زمان را برای ما که از نسل نو هستیم بیان دارید. یک دنیا ممنون.

  9. Anonymous says:

    من پيشنهاد ميکنم در برابر هر اعدام همه، افغان، ايراني، عجم، ترک بر خيزد تا اين ابلهان بفهمند خدا نيستند! جنايت بس است! اين مهمان نوازی غير انسانيتان را به سرزمين اجداد چپاولگرتان عربستان ببريد. آيا سازمانهای حقوق بشر در خوابند؟ اعدامها را متوقف کنيد! فقط مسامانان بيسواد هنوز دارند اعدام ميکنند. اسلامتان و قرآنتان را ببريد سرزمين اجداديتان. سيدها همان طوله عربهائی هستند که کشور ما را به تاراج کشيدند. خاک بر سر ما که پولمان را به سيد ميدهيم زکاتمان را به سيدها ميدهيم و دختران سيد را زودتر به همسری انتخاب ميکنيم. وقتی ما را فتح کردند و طوله هايشان را گذاشتنو رفتن آينده نوادگانشان هم تهيه کردند. نه!نه! به اعدام جوانان افغان مقيم ايران!

  10. دودا بلوچ says:

    فکر نمیکنید که ما بلوچ‌ها و عرب‌ها و کورد‌ها و ترک ها، به آخوند‌های قمی و قبل از آنها به خائنین شاهنشاهی به اندازه کافی‌ وقت دادیم؟ حد عقل صد سال؟ فکر نمیکنید که دیگر وقت آن رسیده که راهمان جدا شود ؟ میدانیم که چند سال اخیر به شما هم سخت گذشته، ولی‌ این خائنین ما رأ میخواهند به خاکستر بنشاند، از زبان، از فرهنگ، از نام نشان ما دیگر خبری نیست، برای نامگذاری فرزندانمان با نام بلوچی باید "پارتی" بیاوریم به ثبت احوال! اگر موسیقی‌ محلی اجرا کنیم آن مولوی‌های دست نشاندشان روز بعد در نماز جمعه ما رأ تقبیح میکند، از فقر، بدبختی چیزی نمانده که گفته نشده باشد، همین مردم بلوچستان در زندان‌های ایران ادرار و مدفو خود رأ از فرط گرسنگی و تشنگی میخوردند. آن خائن ایرانی، خمینی، ۳۰ سال پیش با کمک همین خائنین محلی از جمله مولوی عبدل عزیز* ما رأ به خاک سیاه نشاندند، شما رأ به هر موجودی که مپرستید قسم، دست از سر ما بردارید، و بگذارید آن مرز هایی رأ که انگلیسیها کشیدند دوباره خودمان بکشیم.

    *برای بلوچ و بلوچ‌ها می‌باشد:

    "شما توپک دارت،،، گریبن مردم توپک ندارند،،، شما ما رأ به کشتنا دیت(شما تفنگ دارید، ولی‌ ما مردم بیچاره رأ به کشتن می‌دهید)، ۳۰ سال پیش اینها حرف‌های مولوی عبدل عزیز سربازی بود که در آن روز به جوانان بلوچ گفت، روزی که ده‌ها جوان بلوچ منطقهٔ خیام زاهدان و خیابان‌های اطراف آن رأ گرفتند ، و با امید به آینده روشن برای این قوم، با چشمانی که خون، غیرت و عشق از آنها میبرید، می‌خواستند خدمتی برای این قوم کنند، بعد‌ها اکثر این جوانها اعدام شدند، آنها که زنده ماندند، سرهایشان از فرط اعتیاد به مواد مخدر یک روز به چپ(خاتمی) یک روز به راست(رضایی و غیره) میرود.

  11. Anonymous says:

    هيچ ناتوانی بالاتر از ناتوانی خانواده ای که ميداند فرزندش در چنگال خونين اهريمنان اعدام ميشود و کاری نميتواند بکند نيست! خود را کوچک و ناتوان ميبيند. خانوده اي ميداندک فرزندش، جوان رشيدش، نان آورش، اميدش زنده نخواهد ماند. در برابر قدرت شيطانی اهريمن بدون توان ميماند. سالها بعد از مرگ خود را سرزنش ميکند اگر اينکار را ميکردم و اگر آنکار را ميکردم. در برابر فوران يک آتشفشان انسان چه ميتواند بکند. همطنان عزيزم ما در اعدام هر فرزندی از خاک ايران مقصريم. اول برايمان خبرهای شگفت انگيز بود و بعد نمايش زنده با جر ثقيلها و حالا قبول کردن کريهترين کردار انسانيست. قبول کردن آنانی که با عزرائيل مسابقه ميدهند. قبول کردن کفار و کافرانی که بجای خدا جان ميگيرند. قبول کردن پائينتر از حيواناتی که ما را حکومت ميکنند. هيچ حيوانی هم نوع خود را نميکشد جز رهبران جمهوری اسلامي. همه مسئوليم ما بوديم که گردن نهاديم. همه مسئوليم که لئنت خداوند بر ما باد! ايران آنچنان به غضب خداوند گرفتار شود بخاطر همين اعدامها بخاطر نمايشهای خيابانی ! تف به شرف ما! چگونه داغ درون يک مادر را ميشود آرام کرد؟ چگونه کمر خميدۀ يک پدر را راست کرد؟ لئنت بر ما انسانهای نا آگاه. بايد در برابر هر اعدام واکنش نشان دهيد حال دو نفر دگر! وای بر ما!
    خدايا ايران را از شر ظالمان رها کن!

  12. شه بخش says:

    خداوند رفتگان همه را بیامرزد.
    جالب اینجاست که خدابخش شه بخش که اخیرا شربت شهادت نوشانده شد ودائی محترمتان علاوه از هم کار (کارگر) بودن هم نام وهمشهری هم بودند وبه قول شما سم ولایت فقیه بلای جانشان شد. ان شاء الله که این سم خود ولایت فقیه را نابود کند.

  13. شهربانو says:

    بلوچ گرامی با تشکر از پیام تسلیت و همدردی شما ، پدر چشم انتظارم را از دست داده ام و اکنون بیم از دست دادن مادر خواب از چشمانم ربوده
    ممنونم از پیامتان

  14. سينا جامي=Sina Jami says:

    بلوچ عزيز.
    قلبا متاثر شدم.
    روانش شاد كه قلب چون تو نازنيني هنوز داغدارش است.
    حقيقتا آدم مي‌ماند كه اين جاه و قدرت نفس، اين تماميتخواهي و حق‌به‌جانبي مگر چه قدرتي دارد كه هيچ تنابنده‌اي را از گزند خود در اين مرز و بوم بي‌نصيب نگذاشته!
    اسد عليمحمدي شكايت داشت كه چرا همه شور خود را از دست داده‌اند مگر نميخواهيم زنده بمانيم؟ برايش نوشتم چون درد واقعي است اما بايد به اين همه دردمند روح بخشيد. و به ظلم ظالم را هيچ گرفت و خنده زد تا توان دردمندان فزوني يابد.دردنامه‌ي يك طنز نويس خود دردي بزرگ است. چرا بايد به اين روز بيفتيم؟ بياييم به كاري كنيم كه با چشم گريان بخنديم تا توانمان كم نشود.

Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!