بالاخره همانطور که دوستان حدس زده بودند کار به ریفرمت کشید. از توصیه گوشزد انگار دیر شده بود. ده پانزده تا داستان از خارستان بلوچ به لقاءالبیلگیت پیوست و چندتا از داستانهای مهد کودک نیز. به تقلید از داستان شهبانو و فائزه مونیرو جان روانیپور داستان دکتر زهرا بنی یعقوب و دکتر کردان را نوشته بودم همراه نامهای برای ایشان که نظر و اجازهاش را بخواهم. دلم برای آنها سوخت چون فکر میکردم خیلی جالب شده بودند… فکر نکنم هیچکدام جز داستانهای مهد کودک را بتوانم بازسازی کنم. بعضی نوشتهها حال و هوای خاصی میخواهد… البته حالا میشود کلی ادعا کرد: یک رمان و یکی دو مجموعه داستان هم از بین رفت! درست است که یوزف گوبلز گفته دروغ هر چه بزرگتر باشد… ولی انگار به قد و قواره آدم هم ربط پیدا میکند. و اما بعد، در این یک روز که من نبودم نزدیک بود دنیا را آب ببرد. مسئله کردان به مرحله حیثیتی کشید. حضرت رهبر یادش رفت که به احمدی نژاد چهار سال دیگر از ریاست جمهوری را بخشیده بود حالا دادش در آمده از تبلیغات زود به هنگام انتخابات. حق هم دارد باید انتخابات بیت رهبری به مرحله نهایی برسد آنگاه رعایا حق حرف زدن دارند.
این بحران اقتصادی هم که رهبران نظام آنرا گوشمالی الهی تعریف کردند زد به بورس تهران و خورد به کمر نظام. نفت دارد میرسد به بشکهای پنجاه دلار. طبیعی است که حالا خاتمی هم از خیر گفتگوی تمدنها بگذرد و علاقه چندانی به کاندیدا شدن نداشته باشد. خود چناب پرزیدنت هم که سرما خوردهاند لذا احتمال دارد کاندیدا نشوند. این «گوشمالی الهی» چنانچه کمی بیشتر ادامه پیدا کند همهی دانه درشتها کنار خواهند کشید و هیچ بعید نیست که نظام بر دکتر کردان واجب شرعی کند که خودش را کاندیدا کند.
نجات از صفحه آبی
October - 29 - 2008